انقدر دردهای عصبی داشتم

مامان گفت کلونازپام بخور

من فرص نمیخورم

ولی راضی شدم چون گردنم فجیعا اذیت میکرد.

مامان دو تا پیراشکی داد بخورم.واسه ناهار.

تو خونه رسما نلوتلو میخورم و کاملاناپایدارم...

به زور رسوندم خودمو به اتاق.الان همه حروفو تار میبینم...


ببینیم کلونازپام چه میکنه:-/