امروز صبح با خواهر شوهر عزیز تر از جانم رفتیم خرید!!!
خیلی کیف داد."ف" خیلی با سلیقه اس و خوب کمک میکنه.با حوصله هم هست بنده خدا.البته من تجربه اینجور بیرون رفتنای مستقل و با تاکسی های خطی و تنها خرید کردنو بیشتر داشتم و خعلی حال کردم از این بابت:دی.البته خب من 4 سال بزرگترم ازش!
من دمپایی پام بود(از این بیرونیا بودا.ولی خب دمپایی بود دیگه:دی) بعد همین جوری داشتیم مغازه ها رو نگاه میکردیم یه کفش خوب و راحت دیدیم قیمتشم خوب بود.رفتیم داخل و هر کدوم یکی خریدیم اونم به یک رنگ و همونجا پامون کردیم و نمیدونین چقدر خندیدیم!!! دوتا دختر با کفشای یه رنگ و یه جور مث دوقلوها شده بودیم:دی.بعد که خریدامونو کردیم اذان ظهر شده بود.رفتیم مسجد.کفشامونو که دم در مسجد در آوردیم و رفتیم تو، "ف" یهو اومد گفت ماریا دیدی صحنه رو؟ کفشامون عین هم بغل هم بود؟ بعد گفت یه احساس خاصی بهم دست داد!!!
الهی! "ف" خواهر که نداشت که! من خواهر داشتم و این مدل حسا رو با فرانی تجربه کردم ولی بنده خدا تازه داشت حس خواهری رو تجربه میکرد :((( باید میپرید بغلمو میگفت : زنداداااااااااااااش!!!! اوهو اوهو اوهو!
زیادی فضا رو رمانتیک کردم الان من:دی.ولی خب... راستش منم دوسش دارم.امروز برای منم خیلی خوب بود.خدا اگه قراره به کسی خواهر شوهر بده، کم سن و سالشو بده که بشه باهاش راحت بود و دوست شد...
گرچه آقا من اعتراض دارم "ف" و مستر هر وقت با همن خیلی منو اذیت میکنن هروقت خونشونم هی منو سوژه خنده میکنن:دی.آخرش من از دستشون به سازمان حمایت از کودکان یونیسف شکایت میکنم، آنجلینا جولی بیاد ادبشون کنه اصن! حالا مهتاب کرامتیم بیاد راضی میشیم.جهنم و ضرر:دی
چه خواهرشوهر خوبی:)
می بینی همزاد جان؟
اصلا خواهرشوهر جماعت گل ه:))