مادر و دخترهای شبیه به هم رو که میبینم یه حس خاصی بهم دست میده...
نمیدونم.خیلی جالبه.
دیروز در یک مجلس مادر یکی از دوستان رو برای اولین بار دیدم.دخترش که من باهاش آشنام،فرزند ارشد خانوادست.طرز حرف زدن،حرکات و صدای مادر و دختر خیلی شبیه همه.حرکات مردمک چشم و نگاه ها حتی.میدونم که این آشنای ما با اینکه عروسی کرده خیلی وقت ها منزل مادرشه و اوقات خوشی رو میگذرونه و خیلی به مادرش نزدیکه.
دیدن مادر و دخترهای این قدر شبیه به هم برام جالبه.مادر و دخترهایی که نگاهشون یه جوره.نگاهشون به زندگی.همدیگه رو قبول دارن...
راستش من یه سنی همینطور بودم.یه دخترِ مامان.
ولی بعدش دیگه نه.این باعث میشه مادر حس کنه دخترش دلخواهش نیست و دختر هم همینطور.البته معمولا این مادره که مساله دلخواه نبودن دخترش براش خیلی سخته.
خیلی وقته داستان ها و جریان هایی سر همین دلخواه نبودن داشتم و دارم...
چی میشد اگه مادرها فرزندانشون رو تا وقتی از مرزهای جدی عبور نکردن، قبول داشتن و خوب میشمردن.تا بچه ها هم مادرشون رو همونجور که هست،عاشق بودن.
خب طبیعیه همه ی بچه ها شبیه مادرشون نمیشن.چرا معیار عالی بودن یک نفر اینه که دقیقا مثل ما فکر کنه و عمل کنه حتی اگه در زمانه ی دیگه و محیط دیگه ای زندگی میکنه؟
ایکاش حداقل انتظارات پایین تر بود و ایده آل ها در دسترس تر.تا حصول رضایت آسون تر میشد...