ماشین ظرفشویی به خاطر سهل انگاری و حواس پرتی من تقریبا خراب شده
کل هال و آشپزخونه پر از نامرتبیای ریز و درشته و چند ساعت وقت میبره تا مرتب و تمیز بشه
کمد کتاب پر پره و نامرتب و طرح تاقچه برای کتابا هنوز در دست احداث هم نیست
اتاقا هم نامرتب. تشک هایی که من و مستر روش میخوابیم با فرنی نون جان مزین شده و کثیفه و اصلا نمیدونم چه جوری بشورمشون
تشک نون ماه هاست کثیف تو تراس یه گوشه افتاده و نمیدونم چه کارش کنم
دستشویی پر پوشکای نون بدبوی بدبو شده تازه خیلی وقته نشستیمش
سه تا از گلدونا تقریبا خشک خشک شدن
از ترس یه سوسکی که پریروز تو حمام دیدم و سرنوشتش نامعلوم شد، در حمام رو باز نمیکنم.
تو تراس همه ی پنبه و نمیدونم الیاف داخل بالش نون که پاره شد ریخته و با خاک مخلوط شده
کلی لباس نشسته داریم و جای جای خونه نیاز به مرتب سازی و هم چنین جاروی اساسی داره
مستر به دلیل روزه و کار زیاد وقتی میاد خونه اصلا جون نداره کاری انجام بده تو خونه. وقتی میخوابه دم اذان پا میشه
از همه مهم تر نون کلا دیگه آویزون بنده هست، بیشتر از پنج دقیقه رو زمین بند نمیشه
یه سره یا باید باهاش بازی کنم (در حالت خوبش) و یا اینکه بغلش کنم و با خودم اینور و اونور ببرم و یا خوابش میاد و بخوابونمش. اونم روی پام. حتما باید خوب و ملایم تکون بدم و اگه متوقف کنم، پاهاشو میکوبه و نق میزنه.
غذا که بهش میدم هربار کلی خودش و لباساش و من و زیراندازش و هرچی در شعاع دومتری باشه کثیف میکنه و یه ساعتی درگیر میشم. تازه چند تا قاشقم بیشتر نمیخوره.
کل فرشای هال در اثر پرتاب قطرات غذا و مالیدن آن به زمین توسط نون عزیز تیکه تیکه بسته و کثیفه
خودم نیاز به رسیدگی به خودم از نظر تغذیه و پوست دارم !
کلی کتاب که دوست دارم بخونم و مهم تر از همه نقاشی که دوست دارم دوباره شروع کنم
دستام درد میکنه احتمالا در اثر تیرویید و یه سره بغل کردن نون
تا یکم وعده های غذاییم دیر میشه سردرد و ضعف میگیرتم. که خب معمولا دیر میشه !
اون چیزی که کل داستان رو سخت میکنه اینه که امروز غروب شاگردامم میان. نه حوصله ی خودشون رو دارم با اون همه شیطنت، نه وقت و توان مرتب کردن خونه
کلی فکر و خیال اعصاب خوردکن هم این موقعا حمله میکنن بهم که اصلا حوصلشون رو ندارم😐
میخوام بشینم کلی گریه کنم ولی چون نورا خوابیده باید برم غذا بخورم که نمیرم
عصبانیم و خسته و در اینجور مواقع یادم میاد وبلاگ دارم!