امروز دوباره کلاس نقاشی

و استاد محبوب ما😊

یه j تمام عیار. گه البته در مواردی صبر و حوصله بهش اضافه شده وگرنه یه j اصیله.

همیشه و هرجا از هر طرف میرم میرسم به اینکه برای رضایت از زندگی روزمره خودم باید خودمو برنامه نویسی کنم! مثل ربات بشم. صبح پاشم یه سری چیزای خاص که به بدنم انرژی و فلان میرسونن بخورم، و تا شب یه برنامه غذایی منظم داشته باشم.

بعد یه روز در هفته مثلا شیییک برم دانشگاه. یه روز نقاشی، سه روز با نورا دد. یه روزم بشینم خونه صبح رو. یه روزم هرچی حسش بود، مثلا دوستم بیاد یا ف. یه روزم جمعه باشه فی المثل!

بعد رفت و آمدامون روزهای مشخص.

یه جاهاییم تنفسش باشه مثلا هرجاییش که به حس میم مربوطه چون چارچوب اینجوری دوست نداره.

ولی وااای من از بچگی عشقم بود اینجوری زندگی کنم. که بفهمم دارم چه کار میکنم. چقدر میگیرم. چقدر خرج میکنم. دریافت انرژی و برون رفتم چقده! 

اوف که یه  intj بودن چه مزخرفه. آدم یه نگاه به خودش میندازه میگه مگه میشه زن انقدر ربات طور یخ؟! خب در واقع نه اینقدر و فقط تو یه مسائل جدی که بهتره حساب کتاب آدم معلوم باشه همچین تمایلاتی دارم. 

بیچاره ماها که بهمون یاد دادن از خودمون خوشمون نیاد. چه ایرادی داره خب همه زن ها که نباید یه جور باشن... 

ایش

خلاصه تمایل شدییید دارم زندگی رو یکم مدیریت کنم. بعد فک کن همزمان بخوام مدارا هم بکنم.

اه چرا من انقدر خودمو آزار میدم؟

آزار میدم؟!

نمیدونم. اقلا اینجوری نوشتن باعث میشه بفهمم چی میخوام.

الان میرم که داشته باشم یادداشت هامو در تبلت! خروار خروار یادآور و فلان احتمالا