اینجا اکنون، خیلیم بد نیست. اگه تنها باشم البته.
نمیدونم این تمایل به تنهاییم چقدر قراره طول بکشه. الان نزدیک دو ماهه هر چند روز یه بار فکر میکنم تموم شده، ولی نشده.
روی یه تخت سفید دراز کشیدم با لباس بیرون. هر لحظه ممکنه بگن پاشید بریم فرودگاه. و البته در کل فرقی نمیکنه چون به جز این لباسی که تنمه هیچ لباسی ندارم!
میم جان داره سعی میکنه با بیرون بردن نورا شرایط رو برام راحت تر کنه که خیلی ممنونم ازش و با درست کردن آبلیمو عسل سلامتی رو به ما برگردونه که بازم ممنونم ازش. ولی نمیتونم بهش بگم چقدر ممنونم ازش چون حوصله ندارم! و کلا قیافم برای گفتن ممنون عزیزم تو چه خوبی اصلا مناسب نیست. و در کل در زشت ترین حالت چهروی یک سال اخیر خودم قرار دارم. اینکه من حس منفی نسبت به قیافه و سر و وضعم دارم در بیحوصلگیم بی تاثیر نیست. و این گزاره که اگه خوشگل باشی میتونی خوش اخلاق باشی رو هم کم و بیش قبول دارم(گزارهه از خودمه )