داشتم طبق معمول هرشب براش قصه جوجه میگفتم
اوایل قصه بودیم که جوجه تو خیابون خسته شد و نشست.
نورا گفت جوجه خسته شد، بخوابه
من گفتم خواب چیه تازه اول قصه ست که (من معمولا قصه رو به خواب کاراکترا ختم میکنم:D )
بعد دیدم بیتاب شده به حالت ناله و فغان اصراااار که جوجه خسته شدهههه بخوابههههه
هیچی دیگه. جوجه رو خوابوندیم. خودشم نسبتا زود خوابید.