گفتم شعر بخونم برات...

گفت شعر بخون

گفتم چه شعری؟

گفت شعر جدید!

خندم گرفت!

خوندم براش

  زجهان دل برکندم، تا شوری پیدا کردم
تو پریشان مو کردی، چون مجنون صحرا گردم
   ز تو نوشین لب باشد، هم درمان و هم دردم

دلم از خون چون مینا، لبریز و من خاموشم
شب هجران جای می، خوناب دل می نوشم

ز خیالت برخیزد، بوی گل از آغوشم

تو سیه چشم از چشمم،تا دوری من بیمارم 
تو سیه گیسو هر شب،در خواب ومن بیدارم

تو لب میگون داری، من اشک گلگون دارم 
ز تو دل گر برگیرم، از غم دیگر می میرم

به خدا دور از رویت، از جان شیرین سیرم

به آخر دومین بار نرسید خوابش برد. خیلی دوست دارم خوندن رو. به شرطی که ۱۰۰ بار پشت سر هم خونه ی مادربزرگه ... نباشه :D
عه بیستمه؟ امشب ۲۵ ماهه شد.