دیروز غروب پیش به قول خواهر، آقای ماه بودم!

آقای ماه شناخت منو. 

میدونین رفتن پیش مشاور اونجاییش لذت لحظه ای داره، که چون شما یه مثلا جوجه روشنفکر هستید، با اغلب مشاورا که مثلا روشنفکر هستن نقطه اشتراک پیدا میکنین در نوع جهان بینیتون خصوصا تو این شهر که این مدل نقطه اشتراک خب... به این راحتی پیدا نمیشه. 

خلاصه که آدم مشکلش راه حل پیدا بکنه یا نکنه، معمولا گپ خوبی با مشاورش میزنه!

گرچه آقای ماه از اون دسته آدماست که واقعا میارزه مشورت گرفتن ازش. در جایگاهشه، برازندشه. گرگ باران دیده؟ باران خورده؟ پالان دیده؟! کلا آدم دنیا دیده و سفر رفته ایه.(سفر به معنی سفر فیزیکی نه لزوما )

و اینکه الکی هم دست درازی نمیکنه به نقاط روانیی که تو الان در این موقعیت دوست نداری بیان کنی یا بازش کنی به هر دلیل. به شعور مخاطب معمولا احترام میذاره. و همه اینا در مجموع تبدیلش میکنه به یه مشاور خوب برای من حداقل. 

گرچه بهم گفت بشینم درسمو تموم کنم، شده با خفت و خواری، شده فکر کنم تو زندانم، محکوم شدم به ۶ ماه حبس. و ... و این برای من خییییلی زور داره. ولی منطقا میفهمم. از نظر روحیم حتی میفهمم چرا... امیدوارم این سرکش درون یکم باهام راه بیاد. میفهمم که بعد از سالها جبر، دیگه دل نمیخواد هیچ مدل جبری رو بپذیره، حتی جبرهای معمول و متداول و خوب و سودمند کوتاه مدت رو. ولی نمیدونم تا کی میخواد عقده ش رو وا کنه. امیدوارم بابی بشه برای تعادل این جبر و آزادی...