آخرش یه مرکز میزنم به نام نه به خشونت علیه کودکان:/
آرتمیس درونم بعضی وقتا عنان از کف میده.
طفل معصوم یکی دو ساله رو با حقیقتا ۴ تا شوید ناااازک اورده بودن آرایشگاه بچه کیلو کیلو اشک میریخت ۳ نفرم دست و پا و چونشو گرفته بودن که آرایشگر موهاشو کوتاه کنه:/ اصلا مو نداشت طفلک. مامانشم فقط دنبال موهایی که قیچی میشد بود که جمعشون کنه تو آلبوم نگه داره:/ دلم ریییییش شد. کبااااب شد. بچه ها در طول طفولیتشون کم از دست ما میکشن، به خاطر سانتی مانتالی مامانا هم باید اشک و ناله ازشون بگیریم. تازه بعدشم سشوار بردنش بکشه. یعنی انقدر ناز و معصوم بود بچه... باز سشوار کشیدنش مامان بزرگه گفت جلوش هنوز بلنده... دوباره اشکشو دراوردن.
خیلی جلو خودمو گرفتم پانشم نزنمشون بخدا. خو پدر صلواتی اون چارتا شویدو خونه کوتاه کن اندازه ۴ تا پر جوجه بود از کم پشتی و نازکی و کوتاهی حتی! میخواستن قیچی بخوره قوت بگیره.
اه
نه به خوشتیپی کودکان. نه به قر و فر کودکان. دلم برای همه بچه ها کبابه. حتی بچه خودم با این ننه عتیقه ش. اه:/