یکی از خوبی های خانه بازی اینه که آدم نسبت به بچه های بقیه که هیچ آشنایی خاص و مسبوق به سابقه ای هم باهاشون نداره، احساس مسئولیت میکنه. مثلا تو محوطه بازی اگه ۱۰ تا بچه باشن با دوتا مربی، خب من مادری که به اصرار بچه م رفتم تو، نسبت به بچه های مادرای دیگه که اونجا حضور ندارن هم ناخوداگاه احساس مسئولیت میکنم چون محیط بزرگه و مربی کم و بچه ها پرجنب و جوش و شیطون. حتی جدای از ایمنی و سلامتی بچه ها، به شادیشون، حرفهاشون، کاراشون و مشکلاتشون هم توجه میکنیم ناخوداگاه. و بقیه مادرا هم همینن. امروز با نورا داشتیم میومدیم بیرون از مجتمع، که دیدیم پسر کوچولوی مربی تو کوچه ست. هرچی نگاه کردم کسی رو ندیدم دور و برش باشه(مثلا اومده باشه دنبالش ) مادرشم میدونستم تو خانه بازیه هنوز. هدایتش کردم به داخل و بردمش پیش مامانش و پرسیدم که با کسی رفته؟ که خب البته مامانش سراسیمه اومد گرفتش و گفت نه خودش رفته و من حواسم نبود بهش...

خلاصه منظورم اینه که خیلی حس خوبیه. یه جور دغدغه مندی و بی تفاوت نبودن نسبت به بقیه، حالا تو اشل نسبتا کوچیک. متفاوته با تجربه های قبلیم.