من دیروز دو تا کشف بزرگ کردم و به پاسخ دو تا سوال مهمم که مدت ها بود دنبال جوابشون بودم،رسیدم.

اولی درباره اینکه نیمه دوم عمر برای فقط ۳۵ سال به بالا استفاده میشه؟ پس جرا من با حداقل ۱۰ سال سن کمتر گرایش دارم به این بحث ها؟ به بحث های نیمه دوم عمری که مطرح میشه؟ الان این فریب ذهنمه یا چی؟ و من باید استفاده کنم از این مطالب یا طرفش نرم؟

جوابش رو دیروز سهیل رضایی نازنین تو پستش داد، 

بله، یونگین ها غالبا نیمه دوم عمر رو با میانسالی یکی میگیرن و این تا همین اخیرا تقریبا جواب میداده. اما جدیدا محققی به اونها در مقاله ای انتقادی نوشته که چرا این اصطلاح رو منحصر به میانسال ها کردین و برای جوانان نوگرا ایده ای ندارین؟ و این آغازی شد بر اینکه بیان این تغییر و تحولات نیمه دوم عمری رو از لحاظ سن بی مرز در نظر بگیرن. چون خیلی از جوان ها خصوصا در عصر حاضر، در همون سنین جوانی احساس میکنن نیاز دارن راه خودشون رو از ارزش های پیرامونشون جدا کنن و نظام فکری و رفتاری و ارزشی خودشون رو داشته باشن. این سفر پس برای اونها نه از میانسالی، که از جوانی آغاز میشه و قطعا متفاوته مدلش و ادامه ش.. اما همون ماهیت رو داره.

سوال دومم هم این بود که چرا من بعد از بچه دار شدن از تلاش برای اهدافی که قبلا داشتم عقب نشستم و در واقع اراده ای برای ادامه شرایطی که قبلا با وجود ناملایمات و چندان خوشایند نبودنشون بهرحال انجام میدادم به خاطر اینکه جزئی از مسیر بودن، نداشتم. این رو آقای ماه هم ازم پرسید و من گفتم نمیدونم..

اما حالا فهمیدم! از مقاله ی علمیی که پانته آ گذاشته بود. درباره اراده و کارکرد مغز. میگفت بخش اراده در ذهن ما یه قسمت محدوده. (اراده به معنی صرف نظر از یک میل و خواسته کوتاه مدت، به خاطر یک خواسته بلند مدت. مثلا صرف نظر از خوردن غذای چرب و چیلی به خاطر سلامتی ) و اگه از قدرت اراده برای کاری استفاده کنیم، برای کار دوم دیگه خیلی سخت میشه..مثلا اگه سر کار آدم مجبور باشه با اراده پولادین سعی در خوش اخلاقی با مشتری داشته باشه، اونوقت خیییلی سخت میتونه ناهارشم کم بخوره به خاطر رژیم.

این در واقع اتفاقی بود که برای من افتاد. بچه داری درسته لذت بخشه ولی نیازمند مقدار زیادی اراده برای کنترل رفتارها با بچه داره. آدم روزی هزار بار عصبانی میشه اما خب همشو نمیخواد بروز بده مثلا. یا مجبوره به خاطر یه سری نیازهای بچه از یه سری نیازهای خودش بگذره. این اراده اینجا خرج میشه و چیزی برای کارهای کمتر خوشایند دیگه ، مثل نوشتن رساله در رشته ای که دوست نداری، نمیمونه. در واقع داستان خیلیم بیولوژیکه.