یکی از ویژگی های مادر شدن اینه که خیلی راحت گریه میکنی. 

اینو به عنوان مقدمه گفتم برای تعریف داستان گریه های آخر هر فیلم و کارتونی که اخیرا میبینم😆

خب اغراق کردم. منظورم توتورو و رایز آو گاردینز و فروزن و اینساید اوته فقط (یکی بگه سایر کارتون هایی که اخیرا دیدی رو نام ببر تا گیر بیفتم! )

امروز با رایز آو گاردینز گریه فرمودم. حالا این مهم نیست چندان. مهم اینه که با چیش اشکم دراومد. با اون آخرش که نورث برای جک فراست سوگند نگهبانی رو میخونه.(خصوصا جک فراستی که صدای اشکان صادقی روش باشه )

خب حدودا دو ماهه من کشف جدیدی درباره خودم کردم. اینکه اگر بنا باشه برای کسی یا چیزی بمیرم، محتمله که اون یک "بچه" باشه (البته حواسم هست که این با مادریم قاطی نیست و یه چیز جداییه ) و شواهدی از ریشه دار بودن این احساس در خودم یافتم یا باعث شد تعدادی کورسو در حد کرم شب تاب برام روشن بشن.

وقتی نورث سوگند رو برای جک میخوند، احساس میکردم کسی درون قلبم داره این سوگند رو برام میخونه... این بخشی از وجودمه که نمیدونم کی و کجا قراره از درون قلبم به بیرون پا بذاره. ولی حسم بهم میگه این اتفاق میفته.

* شیرین، گریه ته توتورو واسه خاطر خاطره های خواهری هامونه.