یه لحظه مچ خودمو گرفتم... دیدم در ۹۰ درصد اوقات موقع انجام دادن هرکار به کار بهتری که میشد انجام داد یا به کارهای مونده فکر میکنم. به نقاطی که باید پر بشن.

اینجوری لذت نمیبرم از نوازش دخترم... چون هی تو ذهنمه که زودتر بخدابه که من بخوابم که صبح زود پاشم فلان کارو بکنم... مثلا

و این درصد زیادی از لحظات من رو میکشه و این خییییییلی حیفه. خیلی

چقدر باید برای خودم تکرار کنم... تو خوبی دختر. کافیه همین قدر... 

از شانس خوش هیچ پالس این چنینی از اطراف و اکناف که نمیرسه. نمیدومم... شایدم میرسه و رسیور فعال نیست.

من خوبم. من کافیم. تلاس های من کافیه. بدو بدوهام کافیه. وقت هست. و بازی و ولگردی و تنبلی و شیطنت همیشه لازمه و واجب.

خنده داره... بعید میدونم چیزی تغییر کنه...با این لحن. با این سبک