دلم میخواد که تو رو
حبس کنم...
این روزا یک شناخت جدید دارم نسبت به رابطه خودم با بچه پیدا میکنم.. یه شناخت خیلی ظریف و مهم که نمیدونم تاب و تحمل ادامه دادنش رو دارم یا قراره ایگنورش کنم کلا
اینکه من بهش وابسته هستم. 
اینکه او به من وابسته هست یا چی پله ی بعدیه. مهم اینه که من بهش وابسته ام.
انگار یه نور لرزون بی جون افتاده باشه رو کارام و رفتارام باهاش. نمیخوام بگم این بده یا چی. فقط میخوام بگم انگار میفهمم که چقدددر هست.
خصوصا وقتی مقایسه میکنم ابعاد رابطه م باهاش رو با ابعاد رابطه م با باباش! نتایج جالب و در قسمت هایی کمی تاسف بار میشه.
هنوز خیلی زوده برای تغییر جهت و فلان. ولی خب... چه زمانی بهتر از این روزا برای این حرفا؟ در آستانه شروع استقلال کودکانه ش...