میگفت آدمی که حسسسس نکنه با تمام وجودش که درونش چقدر تیکه پاره ست و هر تیکه ای آدمو به یه سمتی میبره و یه خواسته ای داره، در واقع داره انکار میکنه تمامیت وجود خودش رو. و شاید به ظاهر یکپارچه و ثابت به نظر بیاد ولی ارتباطش رو با ناخودآگاهش از دست میده.. خب ظاهرا بیمار نبودیم سالم بودیم :/

کتاب خیلی درست و حسابییه. فکر کن از یه آدمی به اسم رابرت جانسون کتاب بخونی ولی حسش ، فقط حسش، شبیه این باشه که یه عارف مسلکی داره باهات حرف میزنه.اونم درباره خواب و رویا. یونگین ها محشرن! 

در کل باید بگم شبی که دلت گرفته باشه و بچه بهت بگه تو برام  لالایی بخون، جزو شبهای بهشتیه. چون میتونی هرچی درد و رنجه بریزی تو حنجره و بخونی... انقدر بخونی تا سبک شی و اونم خوابش ببره.

تو خواب انگار طرحی از 

گل و مهتاب و لبخندی 

شب از جایی شروع میشه

که تو چشماتو میبندی