باهاش صحبت کردم و بهش گفتم میدونم چقدر باهوشه و ازش انتظار دارم تجاهل نکنه و باهام صحبت کنه. وضعیتش، احساسش، نیازش، نظرش، همدردیش یا اعتراضش و ... رو بگه بدون توجه به اینکه چی میشه و بهش گفتم شفافیت بیشتر حتما بهتره


وسط حرفام یه چیزی گفتم. برا خودم عجیب  بود. گفتم من اونقدرا هم بد نیستم! من خوبم! انقدر خوب که از خودم انتظار دارم از پس چالش های خیلی پیچیده تر و سخت تر بربیام. من با حسابای سرانگشتی خودم تو این مسایلی که الان مشکل دارم نباید مشکل داشته باشم و اصلا این، زمین بازی من نیست! اشل من بالاتر از اینه فقط نیاز دارم تو یکم کمکم کنی. کنارم باشی و جاهایی که نیازه درباره خودت یا شرایط و اتفاقات یا آدم های دیگه کلیدهایی که تو ذهنته رو در اختیارم بذاری...

اون میگه من معمولا یه زره پر از تیغ دارم که نمیذاره بدون زخمی شدن بهم نزدیک بشه. ولی من بهش میگم اینجور نیست. ظاهرم اینه 😐