من خیلی واسم پیش میاد دخترایی رو ببینم که با خودم بگم اگر پسر بودم عاشقشون میشدم.
یه چیزی شبیه عاشق شدن آدمه. در واقع به نظرم مرد درون آدم اون دختر رو تایید و تحسین میکنه. البته خب اون ویژگی هایی که ازش دیده رو...
اضطراب رو من خیلی دفع میکنم. خیلی بد میدونم. خشم رو همینطور. خونسردی رو خیلی تحسین میکنم.
اینا باعث میشه موقع اضطراب یا خشم به خودم سخت بگیرم. در حالیکه اتفاقا موقعیتایین که آدم بهتره بیشتر هوای خودشو داشته باشه.
از بعد اولین ملاقات با اقای ماه(!) اتفاقی که افتاد این بود که خیلی ناخودآگاه من به احساساتم حساس شدم. سیستم دهنی من همیشه اینجوریه ک سریع مچ خودمو میگیرم و تفتیش عقاید میکنم. یادآوری چیزی که باید باشه. ولی جدیدا یهو خودم رو میبینم در حالیکه دارم به خودم میگم :چه احساسی داشتی؟! پشتش چه احساسی بود؟
و این اتفاق بسی میمون و شامپانزه س برام و سریع سعی کردم نگهش دارم و آگاهانه هم تکرارش کنم. احساس بغل کردن به آدم دست میده. طفلک بیچاره من