نمیدونم چرا حسم به این کار اینقدر شفقتی بود! میم میگفت ولش کن این چه کاریه... ولی قبول کردم. تو ذهنم چند تا سناریو داشتم. اینکه شاید یه پیرمرد باشه. یا حداقل میانسال. یکی دیگه اینکه یه دستخط از یه دوست عزیز باشه.. یا یه نوجوون باشه... ولی یه مرد جوون بود ظاهرا. کاش میدیدمش و فازش برام روشن میشد.
دور و بر اون چند بیت شعر براش گل کشیدم. یه طرحی برگرفته از بوته ی رز. نمیخواستم ازش پول بگیرم. کسی که میگه ۲۰ تومن برام زیاده، پول گرفتن داره؟ ولی از طرفی حس میکردم پول همچین کاری مقدسه. با وجود اینکه مضمون شعره برای مدل فکری من دیگه مفهوم و معنیی نداره، ولی حس لطیف صاحبش برام جالب بود.
ده تومنی رو گذاشتم لای قرآن سبز کوچولو. نمیدونم برای ظاهرا لامذهبی مثل من چی کار قراره بکنه. ولی خب...
امشب اومدم خونه دیدم پیام داده تشکر کرده و پرسیده اگر گل ها رو رنگ کنم بد میشه؟