دیشب به موقع خوابیدم و امروز صبح تونستم زود بیدار شم.

ولی خب بهرحال این یه قانونه که من اگه سه ساعت زودتر از بچه بیدار شم بچه یه کار میکنه سه ساعت بشه یه ساعت!

و خب طبیعتا یک ساعت بعد بیدار شد. بازم راضی بودم...

تا ظهر خیلی کارا انجام دادم. خونه رو مرتب کردم. ناهار درست کردم.

ناهار زود خوردیم. حس کردم میتونه بخوابه. زود خوابید.

منم خوشحال، با خودم گفتم خب... معمولا ۲ تا ۳ ساعت میخوابه. من نمیخوام این همه بخوابم. پس قبلش یه کار مفید انجام بدم. یه کتاب که خیلی دوست داشتم بخونم به اسم کارکرد مغز در کودکان رو دست گرفتم و حدود ۱۰۰ صفحه ش رو خوندم. بعدم تصمیم گرفتم بخوابم. لحظه ای که چشمام گرم شد بچه بیدار شد. اونم نه بیداری که مثلا آب بخواد و بعدش بخوابه

بیدار سرحال! شیر با نی خوشمزه ها میخواست.

اومدم تو هال، دیدم یه میس کال از میم هست. زنگ زدم. حوصله داشت. حوصله نداشتم. گفت بیام بریم بیرونی جایی. گفتم حالم انقدر خوب نیست که احتمالا خودم کم کم پاشم بریم بیرونی جایی که دعوامون نشه تو خونه با بچه ی سرحال. خلاصه وازنت عه گود تایم فور اسپیکینگ توگدر

الانم بچه داره دستاشو تو سینک میشوره. به اضافه هرچیزی که اون اطرافه

و من سردرد دار و اعصاب خورد و فضاحت بار دراز کشیدم اینجا دلم میخواد یکی بیاد جلوم بزنم تو گوشش فقط. که نزنم تو گوش بچه.