امشب شب قشنگیه

چون من هدیه گرفتم و او هم! و در واقع ذوق باز کردن و دیدن هدیه خودت و دیدن ذوق اون با دیدن هدیه خودش (پلاس بارون خوشگل)

هرچند بدونی چقدر هردوتون همزمان خفن و داغون هستین.

بهش گفتم که میخوام باور کنم جادوی اوایل عشق دیگه برنمیگرده و عوضش داره یه چیزی میاد که هدف داره. چشم انداز داره. امنیت داره. طول داره. صبر داره. معمولیی داره. آرزوی مشترک. 

خب برای من درک سختیه ولی از اونجایی ک با وجود لاادری بودنم اعتقاد درونی دارم به درس گرفتن از آنچه پیش میاد، با پیچ و خم ها سعی میکنم با معنی مواجه بشم. درسته تو مسیرم افت و خیز دارم ولی میرم و میرم...

گرچه مگه آدمیزاد چاره ای جز تطبیق خودش با محیط داره برای بقا؟