امروز درباره والد درونی شده و اونی که رو به روش درمیاد همیشه و درون من زندگی میکنه صحبت کردیم. از اینکه چون این دو معمولا دو قطب متضاد هستن، من هرکاری بکنم یا این یکی سرزنشم میکنه و یا اون یکی. آقای ماه میگه چرا برای دومی اهمیت قائل نیستی به اندازه کافی؟ میگم آخه اونم در واکنش به والدم به وجود اومده. نقطه ی مقابل هرچی والدم گفته. و اون هم اصیل نیست.. اینجا بود که آقای ماه نزدیک بود پاشه به افتخارم کف بزنه... نمیدونست برای ما خواهران الف در این حدش خدایی دستگرمیه فقط :)))
حالا جدایی از استعداد و زمینه و رنج و فلان، مرسی دکترشیری و سهیلرضایی:)
گرچه هرچی در این زمینه ها به تواناییم اشاره میکنه از من بیشتر نگاه چپ چپ میبینه. چون من حس میکنم دارم رنج میکشم... و همش حس میکنم اگر نبود اینها شاید زندگی ساده تر بود. ولی شاید هم نه عزیز دل... شاید هم نه...
کاش سیگاری بودم.. حتما یه بار امتحان میکنم یه روزی :) با چوب سیگار احتمالا. حتما در شب. یه شب خنک.