امروز به بهانه ای خیلی صریح حرفی به میم زدم. یه حرف کشدار کهنه...

نمیدونم آینده ی ما چه جوریه. نمیدونم چی میشه...

نمیدونم چی میتونه ما رو کنار هم نگه داره.

یه حس خاصی دارم... انگار تو یه برهه ی حساس تاریخی باشم. دارم میدوم که برسم. خیلی خوشایند نیست ولی حداقل این اجساس رو داره که وسط یه بازیم نه بیرون گود، حداقل میدونم اضطرابم همون هیجان بازیه نه استرس قبل از ورود به زمین. گرچه مدلم جوریه که همش باید خودم رو این تاچ نگه دارم که یهو یواش از گوشه زمین فرار نکنم به بیرون... 

ولی من میتونم. مطمئنم. دیر و زود داره. سوخت و سوز نداره