انقدر این روانشناسیای مثبت اندیش و اینا به نظرم مضحکن، که حتی وقتی با دلیل و منطق و حکمت و خرد به این مرسم که یه چیزایی شبسه اونا لازم داره زندگیم، سخت میتونم بپذیرم
و بله زندگی من کمی شکرگژاری لازم داره و کمی لذت بردن از حال، و کمی نگران آینده نبودن و سبکبالی، و کمی تمرکز روی داشته ها، و کمی عشق کمی مهر و فلان
کلیشه ای؟ خیلی!
ولی واقعی؟ نیز بله!
حس میکنم ناامنی عجیبی درون درونم هست که نمیذاره خوشی و خوشبختی رو ببینم و باور کنم. یه جور مقاومت. امگار حتما تصمیم داری بدبخت، مغموم و شکست خورده باشی