برنامه ریزی برای سفز آینده دقیقا دو روز پس از سفر گذشته

از وقتی برگشتیم، تو ذهنم چننند تا ایده سفر شکل گرفته

یکیش میمنده.که کنارش یه کرمان گردی هم باشه

یکیش یه سفر غربه. از این سفرا که هی تو شهرای مختلف وامیستی و کیف میکنی و لزوما یه مقصد نداری.

یکی دیگه ش تبریز و مخلفاته

یه کاشون دخترونه دیگه دلم میخواد...

و شیراز که الکی الکی برام شبیه یه وطن شده

اینا هی با جزییات تو ذهنم جون میگیرن. چه جوری و با کی و با چی و توقف ها کجا باشه

به شدت به سفر مسیر محور (! ) تعلق خاطر دارم. مسیر باید قشنگ باشه بشه هی کیف کرد.

* مستی سفر قبلی داره میپره و زندگی داره دوباره روزهای تکراریش رو با مشکلات تکراری رو میکنه و من ازش دلگیرم. امشب خیلی زیاد! از خستگی و گردن درد و سر درد هم هست احتمالا. و از یه جور ناامیدی... و تش که چی خاص... و از اونجاییی که تو زندگی هم مسیر محورم، نمیتونم دلمو به مقصد ها و هدف ها خوش کنم و روزای کمی گزنده رو بگذرونم. ولی باس بتونم. مگه نه؟ بالاخره همیشه مسیر سفر پر از دار و درخت و رودخونه و رستوران بین راهی نیست.... شاید هنوز به اون کیفیت نرسیده باشم که تو همه چی بتونم خوشی پیدا کنم... شاید هنوز چند سالی راه مونده. تا اون موقع خیالبافی های شیرین دست یافتنی شاید بهترین راه ادامه دادن باشه.