یه نظر ناشناس دریافت کردم. نظر همدلانه ای بود و از نگاه خودش روابط و زندگی من رو اونجوری که من دارم اینجا بازتاب میدم نوشته بود. برام خیلی جالب بود. یه مخاطب گذری.


یه نکته ی تکان دهنده این بود برام که تصویر نوشتاری من از زندگیم شبیه زوج هاییه که جلو بچشون دعوا میکنن ولی تو خلوت با هم آشتی میکنن و عذرخواهی و مهر و محبت. من اینجا به دلیل خلوت بودنش (خصوصا درباره رابطه عاطفیم ) قسمتای سخت و کمتر خوشایند و چالش دارترش رو بیان میکنم و برون ریزی، ولی طبیعتا وقتی با هر عامل درونی یا بیرونی حالم خوش میشه نمیام بگم. حالا تصویری که از خودم ارائه میدم که مهم نیست چون یه شیرین پای ثابته اینجا که از نزدیک شاهد و ناظره و یکی دو تا دوستی که حالا این حرفا رو نداریم! و اهل قضاوت این مدلی نیستن. ولی برای وقتی که ۱۰ سال بعد خودم میام اینجا رو میخونم و یه خاطراتی رو برام زنده میکنه و یه تصوری از ۱۰ سال پیش زندگیم بهم میده، شاید بهتر باشه ثبت کنم تغییرات مثبت و حس و حالای خوب رو... ولی سخته چون مثلا درباره همسر اصولا و اساسا به شکل یه جور ناخوداگاه جمعی خیلیامون وقتی میخوایم بنالیم و غر بزنیم کمتر خجالت میکشیم و اگه بخوایم تعریف کنیم و اظهار محبت خییییلی جلوی خودمونو میگیریم. ما از مادرامون و اونا از مادراشون و ... اینو یاد گرفتیم. یه جور ترس از دست دادن شاید پشتش باشه. یا ترس از استثمار شدن. البته یه سری شواف عشق و علاقه هم جدیدا زیاد شده ولی هنو موجش به ما نرسیده 😂

ولی در کل یادم باشه از تغییر و تحول بزرگ این چند وقته بعد از آخرین مشاوره با آقای ماه، که توی رابطه م با میم اتفاق افتاده و در نوع خودش بعد از مدت های مدیییید یه تکون بزرگ محسوب میشه بنویسم... 

*راستی مخاطب گذری گرامی ، میم، با آقای ماه فرق داره ها. میم همسرمه، آقای ماه فقط آقای ماه نوشته میشه =)))

* و اینکه خوشحالم سلیقه مطالعه ای نزدیکی داریم چون من عاشق کتابای نویسنده ای هستم که گفتین.