چقدر این روزها ایستاده در اون نقطه ایم که لیدی برد روبروی اون خانم راهبه ی مدرسه شون که یادم نیست مدیر بود یا چی، نشسته بود و درباره ی متن انشایی که لیدی برد درباره ی شهرشون نوشته بود صحبت میکردن.
زن گفت چقدر متنت خوب و پر از عشق به شهر بود
لیدی برد گفت من اینجا رو دوست ندارم، فقط خیلی میشناسمش چون خیلی دقیق دیدمش
و زن جواب داد:
فکر نمیکنی این عشق باشه؟