حال داغون امروز با کمی بالا و پایین ادامه پیدا کرد تا آخر شب تا اینکه کشیده شدم به سمت کتاب مقدس این روزها که شاید یه هفته بیشتر بود که دست بهش نزده بودم. آی مین زنانی که با گرگ ها میدوند
و خب طبق انتظارمون از یه کتاب مقدس، آگاهی و آرامشی تزریق کرد که این روز نا به سامان جمع شه و بتونه خودش رو به یه خواب شبونه ی راحت برسونه
با تقدیر و تشکر از:
خانواده ی الف که با کمک به داشتن یه خواب نسبتا راحت عصرانه زمینه ی کمی بهتر شدن احوالاتم رو فراهم کردن
گندکاریای خنده دار میم که باعث شد احساسم کمی حالت فیل پیتی و دلسوزی بر احوالات یک عدد پسر گنده ی دست و پا چلفتی به خودش بگیره
شمع وارمرای گوگولیی که غروب روشن کردم و کلی فنگا رو شستن و بردن و خونه رو متعادل کردن
نون عزیزم که درسته با بغض و "من نمیخوام بخوابم" مسخره شو دراورد اما بهرحال زود خوابید
شنبه ی پیش رو که نوید حرکت دوباره میده و امید یه خرید مختصر واجب لباسی طوری رو به همراه کتابخونه با خودش داره که خودش انصافا وزنه ایه در امر شادی افزایی