میخوام برم شمال...
دلم میخواد ننه رو ببینم. امروز که مامان گفت مریضه یه آن دلم شور افتاد که اگه طوریش بشه چی؟! و صبح تو کتابخونه مدام اشک به چشام میدوید. انگار تصورم این بود که این جفت گرند پرنتم برا همیشه قراره بمونن.
دلم میخواد برم ببینمش. شرایط تقریبا جوره و میتونم پنجشنبه همراه بابای میم برم. امشب بهش گفتم. گفت میبرمتون..
هفته قبل دلم خواسته بود ز ع م رو ببینم و اگه برم میتونم یه نصفه روز هم برم ساری خونشون اگر باشه...
اسم این سفرو به وضوح میتونم بذارم ملاقات بیرونی با زنان درونم