حرف هایی از درونم و از راهی که فکر میکنم باید طی کنم و تعابیر جدیدترم از راهی که تا به حال طی کردم دارم که نگفتنیه..
میگم نگفتنی، چون اگه بنویسیش لوث میشه. اگه بگی، به کی بگی! چه جوری بگی! موضوعش طوریه که رازگونه س. شبیه این نیست که بخوای بگی میخوام برم مهندس عمران شم. خصوصا که خیلی درباره شدن نیست. درباره ی بودنه.
نمیدونم... شاید هم چنان باید منتظر بمونم... گرچه فکر میکنم آگاهی خفیف چند وقت اخیرم به این مساله باعث میشه انتخاب های بعدیم کم اشتباه تر باشه. و متمرکزتر.
حالم کمی بهتره... به این نتیجه رسیدم که با نگرانی بیشتر، فقط اوضاعم پیچیده تر میشه. به خودم میگم معمولی برو جلو.. یه چیزی میشه بالاخره!
خوبی ها رو در راه رسیدن به هدف قربانی نکنم. شاید هیچ وقت فرصتی برای جبران نباشه. شاید باید جوری زندگی کرد که اگه الان نقطه ی پایان بخوره، بدهکار همه کس و همه چیز و خصوصا خودت نباشی. باقیش یه جوری حل میشه و پیش میره.