امروز روز گند مزخرفی داشتم
روز گزارش شش ماهه و ارائه شفاهی به اسااااااتید محححححترم گروه
که جز تحقیر دانشجو و بالا گرفتن دماغ های معظمشون جهت نرسیدن بوی گند جهالت و خامی از دانشجوهای پیزوری به مشام عالمانه و دقیقشون ظاهرا وظیفه ای ندارن.
خلاصه که من غیر حرفه ای... امروز حسابی از اینکه بتونم دفاع کنم این ترم تاامید شدم. کلی کار ریز و درشت حاشیه ای هم هست ظاهرا ..
حالم خیلی بد شد. فکر میکنم امروز حداقل دو ساعت گریه کردم
فرو رفتم تو احساسات سیاه بد شبیه کودکی که سرزنشش کردن یا کوچک شمردنش و هرکاری هم بکنه راضی نمیشن ازش. اصلا راضی کردن اونها در توانش نیست... و احساس میکنه فقط دلش میخواد فرار کنه.
امروز هزار تا تصمیم گرفتم. یه سخنرانی درونی، احساسی، جلوی مشاور و راهنما
انصراف
رفتن پیش آقای آ مثل یه مریض بدحال
ولی در نهایت رفتم کلاس سه تار و بعد سر قرارم با ص. هیچکدومشون خیلی حالمو بهتر نکرد ولی آتیشم خوابید کمی. سر درد بدی گرفتم... قرص خوردم بهتر شدم
با میم و نون رفتیم دوچرخه سواری(نون دوچرخه داره فقط) و خرید میوه و چیزمیز...
میوه خوردیم زیاد
و دل من هنوز پر از بغض و حرف نزده ست