بمونه به یادگار
اولین شبی که بدون حضور نورا در کنارم خوابیدم
راستش نمیدونم خوشحالم یا ناراحت، دلتنگم یا نگران، یا بی خیال. احتمالا مخلوطی از همه اینا
صبح فردا قراره برم کتابخونه. ولی خب گریه مم یاد و نمیتونم بخوابم که صبح زود بتونم پاشم.
گرچه خیالم ازش راحته. و خب انتخاب خودش بود که بمونه و نیاد.
فک کنم غصه م از اینه که فکر میکردم بیشتر دلش برام تنگ شه و نشده و من بیشتر از اون دلم تنگ شده.
هی روزگار