داشتم میخوابیدم الان مثلا
یه دفعه یه سری سرفه ی خشک بیرحم بهم حمله کردن و منو تا مرز خفگی بردن :-D
آخه بقیه هم خواب بودن میترسیدم بیدار شن هی کنترل میکردم سرفه هامو هی بدتر میشد.هیچی دیگه به حالت مرغ سرکنده خودمو رسوندم به آشپزخونه و با چشمانی تار و دستانی لرزان (ناشی از تکانه های شدید حاصل از سرفه!) آبجوش ریختم واسه خودم دیدم انقدر داغه نمیتونم به لبم نزدیکش کنم حتی.
بعد دوباره توش آب سرد ریختم که متعادل شه.خوردم و هیچ تاثیری نداشت!
به حال بال بال زدن کف آشپزخونه ولو شدم داشتم میمردم و نزدیک بود بی ماریا بشین که یهو یاد یه راه ابداعی قدیمی افتادم و به سمت جانونی یورش بردم! نون مثل انگشت میخارونه گلو رو موقع قورت دادنش و باعث میشه آدم یذره احساس آرامش کنه.بعد هی خوردم باز خوب نشد هی آب خوردم هی نون خوردم.
الان یذره آروم شده.نونمم تموم شده:-D
نکتش اینجاست که آدم هرچی بیشتر به گلوش فکر کنه سرفش شدیدتر میشه :|
آخی :((
انشاا.. زودی خوف میشی