ننه و بابا به زور منو با خودشون بردن قبرستان روستا.جای قشنگیه شبیه جنگل با علفای بلند و قبرای نامنظم.یه امامزاده هم داره.نه که عصر پنج شنبه اس خیلیا بودن سر خاک.یکی یکی با ننه حال و احوال میکردن و آخرش با شک به من اشاره میکردن و میگفتن: دختر آقا ا...مه؟!