دم اذان مغرب، تو حیاط خونه ی "ننه،بابزگ" رو یه صندلی چوبی نشسته بودم.عمو آخریم یهو از در حیاط اومد توو و تا منو دید شروع کرد خوندن:"کیجا شه روسری ره زیر دَوِسه، پیرهنه ره کمر زنجیر دَوِسه"، من دیگه حرفی ندارم:-D