الان، یا الان؟

روزهای عجیب و غریبیه

پر از فکر، فکر، فکر

استرس، استرس

محاسبه هام شروع شده و هرجور فکر میکنم الان تو بحبوحه شم! گرچه قیافه م به آدمی که تو بحبوحه س شباهت نداره...

احتمالا یکی از چند ماه های سخت زندگیم رو پیش رو دارم... ای خدا ای فلک ای طبیعت! کمک پلیز!


امیدوارم آخر داستان خوش باشه


در هم تنیدگی روده و معده چی میگه؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

ایش

نمیدونم چرا با وجود اجتناب شدیدم، در طول یک هفته دومین بار با مامان وارد فازی شدم که نباید. از احساس یاسم نسبت به رساله م و فشار روانیش گفتم. اصولا نمیخوام از مسایلم براش بگم چون هیچ کمکی نمیکنه و فقط پیگیری های بعدیش برای مثلا کمک کردن اذیتم میکنه.
نمیدونم چرا نتونستم جلوی خودمو بگیرم. حس میکنم یه میل قوی در من وجود داره که خودمو بهش ابراز کنم، خصوصا احساسات منفیم. خطراتش؟ نمیدونم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

خانم گرگه

کتاب زنانی که با گرگ ها میدوند شبیه یه کتاب مقدسه.

از اینا که جمله جمله ش تغذیه میکنه، بیدار میکنه، نهیب میزنه، آروم میکنه، راهنمایی میکنه


درس امشبم: بیشتر عروسک بسازم:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

Confused

امروز اتفاقی افتاد که حالم رو خیلی دگرگون کرد...

 درد دل های غیر معمول مامان و یهویی سر رسیدن بابا. خیلی حالم رو بد کرد و سریع و خیلی هول هولکی برگشتم خونه. هنوز که بهش فکر میکنم یه جوری میشم... 

دلیلش احتمالا اینه که اصلا دلم نمیخواست وارد این حیطه مسائلشون بشم. چون آدمش نیستم. 

فاصله ی مشکلات و تصوراتشون انقدر ازم دوره که نمیتونم درک کنم چطور انقدر کش اومده.

از لحاظ احساسی هم دوسن ندارم تو یه قضاوت این مدلی گیر بیفتم چون امروز وقتی بابا از در اومد تو خونه، یه لحظه با خودم گفتم اگر احساسی هم باشه به این دو نفر از طرف من، دقیقا پنجاه پنجاه بینشون تقسیم شده. حالا جانبداری این مدلی توی دل خودم حتی، به احساسات خودمم لطمه میزنه.

وتقعا راست میگن بچه هاتونو درگیر مشکلاتتون نکنین. خود من الان در بیست و پنج سالگی حس کسی که به روحش تجاوز شده رو دارم! گرچه همیشه از بچگی درگیرمون میکرد، ولی این دفعه مدلش بهم فشار آورد.

مامان ولی انگار خوشش اومد از درگیر کردن من تو این قضیه و من در حال حاضر دارم ازش فرار میکنم. از اینکه دوباره بخواد ادامه بده. و فکر میکنم اگر فردا احیانا ووباره پیش بکشه، خیلی جدی بهش میگم که اذیت شدم از قاطی شدن تو این داستانا... یادم باشه هیچ وقت دیگه فاصله م رو باهاش کم نکنم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

چیزی بیشتر

تنها جوابی که وقتی به خواهشات دلم و حتی نیازهام که نرسیدم بهشون، فکر میکنم به ذهنم میاد:

حتما تو لیاقتشو نداشتی...

بعدش:

باید سپاسگزار همینی که داری باشی!



فکر میکنم این دوتا جواب نه کافین نه درست..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

بیکار بیعار

متوجه برخی سایه هام شدم:

خانه دار یودن برام سایه س.. در درون درونم احساس میکنم اینکه شغل ندارم فعلا نقطه ی بی ارزشیمه. و بخش بزرگی از استرس زندگیم بابت اینه که آینده ی شغلیی نمیتونم برای خودم ببینم و این اذیتم میکنه. اخلاق شغل دار بودن رو هم نمیبینم در خودم و اینم اذیتم میکنه.

اینو به تازگی فهمیدم و کشف بزرگی بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

Fragile world

بچه به توصیه مدیر مهد تا دو سه هفته و چه بسا یک ماه مهد رفتنش به تاخیر افتاد... به دلیل شلوغی اول مهر و استرس های وارده ی احتمالی...

اصلا انگار این برنامه ما قرار نیست جفت و جور بشه و از استرس فاصله بگیره... امروز متوجه شدم مربی فندقا یه خانم خیلی مهربونه و یکم خیالم راحت شد. خوشگلم هس😊 امیدوارم در نهایت یه جور نشه که دوباره مجبور شم دنیال مهد بگردم...

د خ م هم رفته اون یکی مهده مشغول به کار شده. این خبر به همراه پیشنهاد شوخی میم برای فرستادن بچه به اون مهد باعث یکسری نوسانات روحیی در من شد.

گرچه کلا خوندن این کتاب جنگجوی عشق (هوم... نگفتم امروز تموم کردمش )  سیستممو به هم زده... از طرفی احساس میکنم اتصال مجددی با خودم میتونم برقرار کنم. از طرفی مشکلاتی که ریخته بودمشون زیر فرش تا جلو چشمم نباشن اومدن با رقصشون دارن چشامو درمیارن... خدا بخیر کنه

آسیب پذیرم در حد چییی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

راستی!

نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

نکست استپ

یه چیزی که میدونستم ولی امروز بهم یاداوری شد این بود:

فقط قدم بعدی رو ببین چیه. به آینده دور نمیخواد فکر کنی

قدم درست بعدی من احتمالا اینه که با روی باز و آغوش باز برای تجربه های جدید برم به استقبال روند مستقل شدن بچه.

جای خوابش ازم فاصله گرفته دو شبه.. قراره بره مهد، پوشک دیگه نیاز نداره. و من باید در این روند بتونم همراه پرامید و تسهیلگری باشم.

باید بهش اطمینان بدم که هستم تا جایی که نیاز داشته باشه و کمکش کنم کشف کنه چه کارای رو میتونه و بلده خودش انجام بده.

باید جادوی این روزا و این روندو بیشتر ببینم و آگاهی پیدا کنم به جزییاتش، و قدم هاش.

احساس مبکنم دغدغه (صرفا دغدغه ) رساله باعث شده از خیلی تجربه های روحیم فاصله بگیرم... و یه جورایی اصلا نفهمم چه جوری داره میگذره و فقط بگذرونم. یه جورایی کیفیت زندگیم خیلی اومده پایین.

راضی نیستم... 

اما قدم بعدیم برای رساله احتمالا یه جور مکث و نگاه از بالا به روند کارا باشه... که تلاش الکی نکنم و مثل آدمی که داره غرق میشه دست و پا نزنم... باید بیشتر از ص کمک بگیرم. و مرغوب این اساتید #&$^$&*/ هم نشم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

مرسی گلنن

گریه م میگیره از این حجم همدردی 
مگه میشه؟ انقدر دقیق و انقدر خووووب و انقدر درست و انقدر جزء به جزء و انقدر حساس. 
چه خوب که نوشتی! چه خوب!
خوشحالم احساساتی که مدت ها تجربه کردم، یک نفر تونسته بنویسه، به این خوبی! 
احساس میکنم خودم نوشتم.

لامصب میگه : از این به بعد داستان های عشقی نخواهم خواند و همین کمک میکند تا دیگر چیزی برایم سوال نباشد!
اینو دیگه از خودم تقلب کرده!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan