* امشب از ته دلم گفتم بهش که این شب تولد نیست که مبارکه، این شما و همراهی و عشقتونه که مبارکه. شما گنج های من هستین. وگرنه شب و روز و سال و ماه که... هیچ..


* تا عدد ث۵ خیلی اوکی و شاد و سرحال، ولی اسم ۲۶ که اومد کمی هول شدم. امروز برای اولین بار یادم افناد که قراره پا به ۲۶ سالگیم بذارم. فکر کنم از این بعد هر سال کمی هول بشم با یادآوری سنم.


* ترجیح میدم آدمی باشم که کمی ازم بدشون بیاد و کمی خوششون بیاد تا اینکه آدمی باشم که خیییلی ازم خوششون بیاد (هرکسی ) و این یک چیز یاد گرفتنیه برای من.


* تاریکی هام دهن باز میکنن و میگن بیا بیاااااا. و من به خاطر اینکه فکر میکنم وقت مناسبی برای شیرجه در تاریکی ها نیست، در سطح قدم میزنم. نبلعین منو سیه چرده های جذاب؟!


* سال هاییه که رو کاغذ و تقویم باید بدوم و برسم و نرسم، در حالیکه کهنسال طور، میدونم که سال های بازیه. حدود یک ساله که تن دادم به بازی. و با خودم گفتم حالا که باید وارد گود بشم، بشم. هرچند انگار از قبل حفظم هرچی میخواد بشه و نشه، ولی باز هم بازی غافل گیری های خاص خودش رو داره...


* راستی خاله ش، اگه اینجا رو میخونی، بچم در غمت شب و روزش به هم دوخته شده😂