روزهای عجیبی گذروندم. روزها و شب هایی که دلم تنهایی میخواست تا بنشینم تنهایی رومانتیک کلاسیک یواش گوش بدم و تنهایی رو سر بکشم و به خاطر تنهاییم گریه کنم.

ترکیب جالبیه و میتونم اسمش رو بذارم مزمزه کردن تنهایی.

این روزا بیشتر از هرچیز فکر کردم. رفتم زیر زیر زیر. معمولا نمیریم زیر دنبال گنج، میریم چون مجبوریم ولی معمولا گنج گیرمان میاد

هنوز زیرم. گنج؟ نمی‌دونم. خیلی منتظرش نبستم. زیر بدون تصور گنج هم قشنگه. سختیش همیشه همیشه همیشه اونجاست که در طی روز بهرحال مجبور به رفت و آمدی از زیر به سطح. و دوباره کشیده شدن از سطح به زیر. که خب رفت و آمد انرژی بره و اگه مامان باشی خیلی باید رفت و آمد کنی که خیییلی انرژیت میره. 

خداییش این روزا بچه باهام صبوری کرد. شایدم من با بچه صبوری کردم. شاید هردو

 خوابای وحشتناک کم شدن. یعنی درجه وحشتشون خیلی کم شده و تقریبا دیگه فقط یکم عجیبی و دیگه ترس ندارن. 

مهراب قاسمخانی امروز پست گذاشت اجرای یوما، نغیر علیک. خیلی تو کنابخونه گوشش دادم. از پیشنهادهای مهشید تو کانالش بود. یادش افتادم و از صبح باز رفتم تو نخش. چقدر امسال به عرب ها علاقمند شدم

البته فک کنم دلیل اصلیش ریم بنا و همین یوما بودن. و سر و کله زدن زیاد با کتابهاشون. 

واخ که چقدر تنهایی دلم می‌خواد. تنهایی که مجبورم کنه خود خودم باشم. نه پشت نقشم قایم شم