تو زنانی که با گرگ ها میدوند یه داستان جذاب بود درباره مردی که عاشق دوتا خواهر دوقلو میشه و  می‌خواد باهاشون ازدواج کنه. و پدر دخترا بهش میگه اگه اسم دخترا رو بفهمی من بهت اجازه میدم باهاشون ازدواج کنی...

بماند بقیه داستان. میگفت هر مردی باید بدونه هر زنی در واقع دوتاست. یکیش اونیه که ظاهرتره و یکیش یک عدد زن وحشیه که کمتر بروز پیدا میکنه احتمالا ولی به قدرتمندی اون یکی هست. مرد باید هر دوی اینا رو بشناسه و بخواد و دوست داشته باشه وگرنه رابطه ش به سرانجام نمیرسه.

غرض... هروقت دارم دلخواسته ها، دعاها، آرزوها و هدف هامو مرور میکنم، واقعا میبینم که یه زن یه چیزایی می‌خواد و یه زن دیگه چیزای دیگه ای. این روزا که زیرم، وحشیه بیشتر خواسته داره. تنهایی می‌خواد، سفر می‌خواد، کتاب می‌خواد، هنر میخواد، قدم زدن می‌خواد ، بازی می‌خواد. اون یکی نه... شغل می‌خواد، بچه دوم می‌خواد، تموم شدن درس می‌خواد. فکر کنم تنها چیزی که هردو میدونن حتما لازم دارن پوله🤦‍♀️