من که میدونستم

I don't need anyone


ANYONE

چرا از اولش کوتاه اومدم؟

موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

بدم میاد

از اینکه دلم برای خودم بسوزه

موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

ماه بهشتی همه

میدونستم با خودش درد میاره

ولی امید داشتم...

موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

ترسم که اشک...

دلم شدیدا شکسته.... 

از همون ترکهای مثلا ترمیم شده ی قدیمی،امروز بازم شکست چند بار... 

برام دعا کنین.اندازه کل دنیا بغض دارم.قدیمی حتی.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

برای نگین

خیلی خوشحالم برات عزیزم.با دل پاکی که تو داری بایدم زود به زود صدات کنن واسه زیارت :-*

میدونم خیلی با معرفتی و نگفته به یاد من و همه دوستامون هستی... محتاج دعاتم بدجور!

بیا ببوسمت مسافر عزیز :-*   :-*

ببخش که تو وب خودت کامنت نذاشتم هرکار کردم بهم کد نداد:-(

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

قیافش دیدنی بود!

دم اذان مغرب، تو حیاط خونه ی "ننه،بابزگ" رو یه صندلی چوبی نشسته بودم.عمو آخریم یهو از در حیاط اومد توو و تا منو دید شروع کرد خوندن:"کیجا شه روسری ره زیر دَوِسه، پیرهنه ره کمر زنجیر دَوِسه"، من دیگه حرفی ندارم:-D
۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

بدآموزی:|

بابابزرگم داره سعی میکنه به امیرعلی دوساله یاد بده که دست بزنه و به شکلی ریتمیک به من بگه: عتیقه عتیقه، عتیقه عتیقه! دسدشون درد نکوند! (شباهتشو خودتون حدس بزنین دیگه)
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

بله خودم هستم!

ننه و بابا به زور منو با خودشون بردن قبرستان روستا.جای قشنگیه شبیه جنگل با علفای بلند و قبرای نامنظم.یه امامزاده هم داره.نه که عصر پنج شنبه اس خیلیا بودن سر خاک.یکی یکی با ننه حال و احوال میکردن و آخرش با شک به من اشاره میکردن و میگفتن: دختر آقا ا...مه؟!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

دستش درد نکنه

بابام با پسرداییش رفت برام آلوچه دزدیدن:-D راضیم ازش! خیلی خوشمزه بود جاتون خالی! بعد مشت مشت از تو جیب کتش در آورد ریخت تو مشت من.وقتی گفت دزدیده، ننه و زندایی بابا و زن عموی بابا یاد میوه دزدیای بابا اینا زمان بچگیشون افتادن..
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

کمی راحتی چیز خوبیست!

با بابا که باشی، کافیه یذره شل بگیری، تو رو از یکسری خجالتا و ترسات دور میکنه.میبرتت "چای خانه سنتی" نیمرو بخوری.مجبورت میکنه بجای غذا خوردن تو ماشین، با همون سر و وضع خسته و آشفته بری داخل رستوران غذا بخوری.هرچقدر دلت خواست بخوری و باقی غذاتو میخوره که نگران اسراف نباشی...اولین باره با بابا تنها میریم مسافرت.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan