شب اشکی

حال گریه دار داغونی دارم. نمیدونم به خاطر اینه که میم فردا میخواد تنها بره؟ یا بهتر بگم... تنهامون بذاره؟

برای من که عادیه. هر روز صبح که پا میشم نیست و سه روز در هفته تا غروب هم نیست. 

بقیه شم به ناهار نسبتا دیر هنگامی میرسه.

روزای تعطیلمونم چنداااان تعریفی نیست. گرچه اخیرا یه ذره نخودی بهتر شدیم.

شاید چون دلم میخواست برای فردا یه برنامه مجردی هم من داشته بشم و نشد یه جورایی حسودیم شده.. به اینکه اون میتونه با دوستاش بره کوه و من تا سر کوچه هم بخوام برم باید پوشک و لباس بچه بردارم و چشمم بهش باشه که نپره تو خیابون... چقدر این زن بودن برای ماها غم انگیزه. مگه قرار نبود پرشکوه باشه؟

امشب گوشتا رو من خورد کردم و گوشت چرخ کرده ها رو تو پلاستیک مرتب کردم. اومد کمکم کنه نذاشتم. تواناییشو نداشتم پیشم بشینه هی بگه خوبی یا چی. چی بگم آخه..

الان سختگیر درونم داره داد و بیداد میکنه که چقدر لوسی و یه روز خواست بره یکم خوش بشه ببین میتونی خوب کوفتش کنی در نهایت؟

ولی دلم میخواد از خودم دفاع کنم و بگم رشوه میخوام برای اینکه روز تعطیل خانوادگی تبدیل شه به یه تنهایی دیگه.

بخوره تو سر همه چی بابا. حس نهاییم اینه. از غرغر روزمره بدم میاد. احساس از دست دادن همه گنج های زندگی بهم دست میده 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

نوازش

من خیلی واسم پیش میاد دخترایی رو ببینم که با خودم بگم اگر پسر بودم عاشقشون میشدم.
یه چیزی شبیه عاشق شدن آدمه. در واقع به نظرم مرد درون آدم اون دختر رو تایید و تحسین میکنه. البته خب اون ویژگی هایی که ازش دیده رو...
اضطراب رو من خیلی دفع میکنم. خیلی بد میدونم. خشم رو همینطور. خونسردی رو خیلی تحسین میکنم.
اینا باعث میشه موقع اضطراب یا خشم به خودم سخت بگیرم. در حالیکه اتفاقا موقعیتایین که آدم بهتره بیشتر هوای خودشو داشته باشه.
از بعد اولین ملاقات با اقای ماه(!) اتفاقی که افتاد این بود که خیلی ناخودآگاه من به احساساتم حساس شدم. سیستم دهنی من همیشه اینجوریه ک سریع مچ خودمو میگیرم و تفتیش عقاید میکنم. یادآوری چیزی که باید باشه. ولی جدیدا یهو خودم رو میبینم در حالیکه دارم به خودم میگم :چه احساسی داشتی؟! پشتش چه احساسی بود؟
و این اتفاق بسی میمون و شامپانزه س برام و سریع سعی کردم نگهش دارم و آگاهانه هم تکرارش کنم. احساس بغل کردن به آدم دست میده. طفلک بیچاره من
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

دکوراسیون جدید

قالب جدید آخییییی

یاد قدیما افتادم و بلاگفا. چه عمری که ما پای این سایتای قالب وبلاگ نذاشتیم... چقدر آزمون و خطا که نکردیم تا خونمون شبیه اونی بشه که دلمون میخواد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

روز من

آخ جانم چقدر من قشنگ مینوشتم!

رفتم مطلب قبلیا رو خوندم کیف کردم. چته تو که اینقدر خوبی اخه؟ چرا قدرتو نمیدونن من نمی فهمم!

امروز از نزدیک ظهر بچه رو دادم بره با آقاجونش.

تا غروب اونجا بود. تقریبا یه پکیج کامل از کارهایی که دوست داشتم انجام بدم و عقب افتاده بود. تمیز کاری، لباس شستن، مقاله خوندن، رساله نوشتن، فیش مرتب کردن، مصاحبه ترانه با مولاوردی دیدن، ناهار از بیرون سفارش دادن. به گل ها رسیدن.

دو سه ساعت که گذشت دیدم احساسم شبیه اون وقتاست که بچه تو دلم میزیست و من تا غروب تنها بودم تو خونه. کارایی که دوست داشتم پشت سر هم انجام میدادم. اهل تلویزیونم نیستم. خونه معمولا ساکته. نهایتا یه آهنگ ملایمی چیزی.

بچه ولی پویایی و شادی و تپش خونه ست. دیشب خیلی اعصابم از دستش خورد شده بود. داد و بیدادم کردم باهاش قبل خواب. خرده فرمایشاتش از تحملم خارج شده بود. هم نه گفتن سخت بود هم آره گفتن.

ولی غروب که دلم بعد ۵  ساعت براش تنگ شده بود، منتظر بودم از در بیاد تو... اومد تو و گفت سلام ماماااان! شلوارمو در میاری؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

مگه ما چمونه

وقتی نمینویسم انگار ته دلم در واقع چیزی هست که میگه: تو ارزش بیان شدن نداری

تو چیزی نداری که بیان کنی. از خودت برای کی تعریف میکنی؟

و این بزرگترین فکر اشتباهی منه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

خوشامد

 

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم

امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند

از گوشهٔ بامی که پریدیم ، پریدیم

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود

حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم

کوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد است

انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم

سد باغ بهار است و صلای گل و گلشن

گر میوهٔ یک باغ نچیدیم ، نچیدیم

سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل

هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم

وحشی سبب دوری و این قسم سخنها

آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

ترمز بریده بود

فقط نوشت 

بانو شدیدا مکث لازم هستید

و من به هم ریختم کلا... به/هم/ریختم/کاملا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

تلاش، نتیجه

بعد از مدت ها(تقریبا سالها ) پافشاری بر اون چه که هستم، 

طعم شیرین نتیجه گرفتن بعد از تلاش برای تغییر رو چشیدم. خوشحالم. از اینکه یک جنبه ی دیگه رو کشف کردم. اینکه میشه. و لزوما به معنی فشرده کردن یه فنر نیست.

با تشکر از خودم و همه یار و یاورهام در تمام کائنات!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

اکسپتش داره میاد ظاهرا

یک اتفاق دیگه که داره درونم میفته و متعجبم کرده اینه که یه جریان خیلی آروم زیرپوستی در من داره شکل میگیره به سمت اینکه من به کلیت رشته ای که این همه سال براش زمان گذاشتم علاقمند بشم. یه علاقه و کشش واقعی! البته کاملا نسبت به کلیتش و نه نسبت به جزئیاتی که تو محیط هایی که توش بودم درگیرشن. اون نگاه کلانش خصوصا تو جاهایی که بشر دقیقا امروز با این مسائل چالش داره. در رابطه با یافته های جدیدش در زمینه های مختلف اعم از ریاضیات و فیزیک و کیهان شناسی و روانشناسی و فلسفه و جامعه شناسی و هنر و ...

و همینطور اون بعد رازآلود درونیش. تا یار که را خواهد و میلش به که باشد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

الماس

جالبه..

 درک میکنم فرق بین مادونا و آمازون رو. میبینم کاملا حتی تاثیرشون در لحظاتم رو. ولی یه چیزو نمیخوام بپذیرم و حتی فریبش رو بخورم. و اون ادای یه مادونا رو درآوردن وقتی آمازون داره داد و بیداد میکنه!

گرچه میگن یکی از راه های چیزی شدن اداش رو درآوردنه... ولی من از این خیییلی خوشم نمیاد. به عنوان یه تمرین خوبه. ولی به شرطی که بدونم تمریته و اون آمازون جیغولو رو هم ببینم نه اینکه هلش بدم.

همونجور که این نویسنده هه میگه خیییلی سخته باور کنی قراره یه معمولی آروم خوشبخت باشی نه لزوما یه پر سر و صدای موفق. اصن قبول کردنش سخته! من تمایلات مادونایی کم تجربه نکردم ولی اخیرا آمازون به خاطر احساس خطرش خیلی رو اومده و حسابی خودنمایی میکنه. طفلک معصوم! من مراقبتم نمیذارم سقوط کنی یا به زور بری تو پستو!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan