یکی از خوبی های خانه بازی اینه که آدم نسبت به بچه های بقیه که هیچ آشنایی خاص و مسبوق به سابقه ای هم باهاشون نداره، احساس مسئولیت میکنه. مثلا تو محوطه بازی اگه ۱۰ تا بچه باشن با دوتا مربی، خب من مادری که به اصرار بچه م رفتم تو، نسبت به بچه های مادرای دیگه که اونجا حضور ندارن هم ناخوداگاه احساس مسئولیت میکنم چون محیط بزرگه و مربی کم و بچه ها پرجنب و جوش و شیطون. حتی جدای از ایمنی و سلامتی بچه ها، به شادیشون، حرفهاشون، کاراشون و مشکلاتشون هم توجه میکنیم ناخوداگاه. و بقیه مادرا هم همینن. امروز با نورا داشتیم میومدیم بیرون از مجتمع، که دیدیم پسر کوچولوی مربی تو کوچه ست. هرچی نگاه کردم کسی رو ندیدم دور و برش باشه(مثلا اومده باشه دنبالش ) مادرشم میدونستم تو خانه بازیه هنوز. هدایتش کردم به داخل و بردمش پیش مامانش و پرسیدم که با کسی رفته؟ که خب البته مامانش سراسیمه اومد گرفتش و گفت نه خودش رفته و من حواسم نبود بهش...
خلاصه منظورم اینه که خیلی حس خوبیه. یه جور دغدغه مندی و بی تفاوت نبودن نسبت به بقیه، حالا تو اشل نسبتا کوچیک. متفاوته با تجربه های قبلیم.
یکی از تفریحات سالم روزهاس اخیر من، تماشای ویدیو های Ted بدون زیرنویس فارسیه. یعنی اونایی که هنوز زیرنویس ندارن (جهت تقویت زبان گه واقعا نمیدونم قراره کجای این زندگی به کارم بیاد:/)
امروز سخنرانی یه یارویی رو دیدم به ز دوستان نباشه خوشتییییپ:D بازیگر تشریف داشت، آمریکایی. درباره اینکه به اندازه کافی مرد بودن یعنی چی... درباره تعادل بین زنانگی و مردانگی در وجود یک آدم حرف زد و واقعا جالب بود صحبت هاش. پیچیده نبود اما بسیار عمیق. لازم به ذکره این آقای جوان دارای خانواده و سر و همسر هم بودن. با دو عدد بچه. یه دختر سه ساله و یک پسر یک ماهه. رفتم پی پیج خودش و زنش و حسابی جالب بودن خلاصه.
خوشی هرکی داره سعی میکنه خوش زندگی کنه پایداااار.حالا پول داشتن و LA تشریف داشتن و شهرت و سایر امکانات خدادادی رو کاری ندارم. اونقدری مطلق نیستن..، ولی تاثیر خودآگاهی و شعور به نظرم خیلی بارز و مهمه!
اما بعد... جنگلی شیرینم. جواب سوال دیروز رو حدودا پیدا کردم... کمبود زنانگی در مردان ما.
تلخ شدن تدریجی من به نظرم از شیرین ترین ترین اتفافاتی بوده که برام افتاده.
به خودم قول دادم برای اینکه تا اینجای امروز یه آدم و مامان سرحال و خلاق بودم و بهمون خوش گذشت با اینکه خونه بودیم و بیرون کاری نداشتیم، اینجا بنویسم که یادم بمونه روزهای اوج و خوبی هم هست همیشه که میدونی با هر چیز (مساله، احساس، مشکل حتی ) چی کار کنی و خوب زندگی کنی... امیدوارم تعداد ساعت های خوب، بیشتر و بیشتر بشن.
چی برای من ارزشه و دوست دارم به فرزندم منتقل کنم؟
چی برای من جزو اخلاق انسانیه و دوست دارم به فرزندم یاد بدم؟
)سوالات مهمی رو که قوانین خونه، خط مشی رفتاری و ساختار تعمل آدم با فرزندش رو شکل میدن )
واقعیتش اینه که جواب دادن به این سوالات برام سخته. چون مثلا استقلال برای من خیلی ارزشه. ولی حدودش رو متغیر میدونم و فکر میکنم به شخصه برای خودم حد بالایی از استقلال رو ارزش میدونم. در نتیجه نمیدونم همچین چیزی رو چطور به فرزندم منتقل کنم.
یا من تعرض نکردن به حریم و حقوق دیگران رو از اصول اخلاقی میدونم ولی خب حریم و حقوق کلماتین که میشه روش بحث کرد!
خب من آدم های زیادی رو دیدم که متفاوت با اون چیزی که من هستم دارن زندگی میکنن و راضین! اوکین! پس چطور میتونم چیزی منتقل کنم به بچه م که حتی مطمئن نیستم روی اون جواب میده یا نه؟
* الان تو TED یه سخنرانی از یه خانم نویسنده که مادر هم بود گوش دادم و اشک ریختم. خیلی صادقانه بار سنگین "داشتن بچه های خوشحال" رو تشریح کرد. خیلی بار سنگینیه واقعا.
نورا جان
من تلاشمو میکنم که هرچقدر باهوش و خوش زبون و باشعور هم که به نظر بیای، ازت توقع زیادی نراشته باشم. ولی فقط سعیم رو میکنم. نمیدونم چقدر موفق میشم.
نورا جان
من برای اینکه تو به خاطر توجه بیش از حد و گاهی ناسالم اطرافیان که دلیلش چیزی جز علاقه زیادشون به تو و ناآگاهیشون نیست، از مسیر سالم رشدت خارج نشی چند تا راهکار عملی انجام دادم.امیدوارم جواب بده.
نورا من از کنترل همه عوامل اطراف تو عاجزم. من حتی از کنترل صد در صد خودم هم عاجزم. امیدوارم بهم حق بدی.