ای فاز نامعلوم، یه کم دیر به دیرتر اقلا گلم

نمیدونم چی شد دقیقا که حدود یکی دو ساعت پیش بعد از چندین روز مود بهتر، افتادم تو حالت داون. 

فکر کنم سر این بود که حس کردم مجبورم کاری کنم که نمیخوام. و زیرش اشتباه خودمه. و انگار یهو هرچی با الگوی مشابه بود سرم آوار شد.

نمیدونم. ترجیح میدم یه کار کنم نرم الکی دوباره تو مود آبی خاکستری. وقتشم ندارم حتی:/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

ما هیچ ما نگاه ۳

داشتم تو گوشی جک میخوندم

 یهو برگشت گفت صبح دیدم آقا لاکپشته اومد!

همزمان یه جک خنده دار خوندم ترکیدم از خنده،

یهو نگام کرد گفت خنده داره؟! با یه حالت عصبانی

فکر کرد به حرفش خندیدم. بعدم یه عروسک کوچیک که دستش بودو پرت کرد تو سرم و رفت😑


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

حسودیت نشه خب تو عم پول بده برو پیشش گپ بزن!

دیروز غروب پیش به قول خواهر، آقای ماه بودم!

آقای ماه شناخت منو. 

میدونین رفتن پیش مشاور اونجاییش لذت لحظه ای داره، که چون شما یه مثلا جوجه روشنفکر هستید، با اغلب مشاورا که مثلا روشنفکر هستن نقطه اشتراک پیدا میکنین در نوع جهان بینیتون خصوصا تو این شهر که این مدل نقطه اشتراک خب... به این راحتی پیدا نمیشه. 

خلاصه که آدم مشکلش راه حل پیدا بکنه یا نکنه، معمولا گپ خوبی با مشاورش میزنه!

گرچه آقای ماه از اون دسته آدماست که واقعا میارزه مشورت گرفتن ازش. در جایگاهشه، برازندشه. گرگ باران دیده؟ باران خورده؟ پالان دیده؟! کلا آدم دنیا دیده و سفر رفته ایه.(سفر به معنی سفر فیزیکی نه لزوما )

و اینکه الکی هم دست درازی نمیکنه به نقاط روانیی که تو الان در این موقعیت دوست نداری بیان کنی یا بازش کنی به هر دلیل. به شعور مخاطب معمولا احترام میذاره. و همه اینا در مجموع تبدیلش میکنه به یه مشاور خوب برای من حداقل. 

گرچه بهم گفت بشینم درسمو تموم کنم، شده با خفت و خواری، شده فکر کنم تو زندانم، محکوم شدم به ۶ ماه حبس. و ... و این برای من خییییلی زور داره. ولی منطقا میفهمم. از نظر روحیم حتی میفهمم چرا... امیدوارم این سرکش درون یکم باهام راه بیاد. میفهمم که بعد از سالها جبر، دیگه دل نمیخواد هیچ مدل جبری رو بپذیره، حتی جبرهای معمول و متداول و خوب و سودمند کوتاه مدت رو. ولی نمیدونم تا کی میخواد عقده ش رو وا کنه. امیدوارم بابی بشه برای تعادل این جبر و آزادی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

ما هیچ ما نگاه ۲

گفتم شعر بخونم برات...

گفت شعر بخون

گفتم چه شعری؟

گفت شعر جدید!

خندم گرفت!

خوندم براش

  زجهان دل برکندم، تا شوری پیدا کردم
تو پریشان مو کردی، چون مجنون صحرا گردم
   ز تو نوشین لب باشد، هم درمان و هم دردم

دلم از خون چون مینا، لبریز و من خاموشم
شب هجران جای می، خوناب دل می نوشم

ز خیالت برخیزد، بوی گل از آغوشم

تو سیه چشم از چشمم،تا دوری من بیمارم 
تو سیه گیسو هر شب،در خواب ومن بیدارم

تو لب میگون داری، من اشک گلگون دارم 
ز تو دل گر برگیرم، از غم دیگر می میرم

به خدا دور از رویت، از جان شیرین سیرم

به آخر دومین بار نرسید خوابش برد. خیلی دوست دارم خوندن رو. به شرطی که ۱۰۰ بار پشت سر هم خونه ی مادربزرگه ... نباشه :D
عه بیستمه؟ امشب ۲۵ ماهه شد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

جمعه های خلوت خوب

وروجک یه دور قصه جوجه پیش من گوش کرد. الان رفت پیش باباش یه قصه دیگه بشنوه.

جدیدنا روند قصه رو هم هدایت میکنه!

آخه من دورت بگردم بچه. 

ما هم امروز صبح اتاق وروجک و تراس رو مرتب کردیم. اتاق سهم من شد، تراس سهم میم.

تو همه عاشقونه های جهان با همدیگه کار کردن تو خونه (یا هرجا ) ، همکاری کردن، واسه خودش یکه تازی میکنه. حالا تو برو هی شعر بخون واسش. هدیه بخر. فلان. والا!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

راحت بشیم، والا

بیاین به همدیگه بقبولونیم که مرکز دنیا نیستیم برای بقیه

بیایم رک و پوست کنده به همدیگه بگیم فلانی، من بیشتر از اینکه به تو نگاه کنم، به خودم نگاه میکنم، راحت باش جون داداش!

بیاین کمک کنیم کمتر جلو همدیگه نگران باشیم.

بگو بهم که خیلیم مهم نیستم. که برم رد زندگیم. برم رد فکرا و کارای خودم. گیر ندم که تو چی فکر میکنی. خودم باشم و خودم با بد و خوب خودم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Nojan Jaan

اندر تردیدهای کشدار

من اگه این مدل اجق وجق درس خوندنم نبود، احتمالا از اونایی میشدم که به لیسانس اکتفا میکردن و میرفتن دنبال کار. 
نمیدونم... دیشب داشتم به کسی که برای اولین بار دیده بودم میگفتم که دانشجوی فلان و بیسارم و ... دقت کردم به خودم. هربار همچین صحنه ای پیش میاد بخشی از وجودم به خودش میگه بیین چه قدر خفنه! که این مدرکو داشته باشی! یه هرجا خواستی درباره تحصیلاتت صحبت کنی بگی فلان! حداقل اون چهره ی خوار و خفیف رشته تو میپوشونه گندگی مدرک.
این حس باعث میشه دوباره ذهنم راهکارهای ادامه دادن این راه نصفه ی بیخود رو مرور کنه.
ولی خیلی دووم نداره. به ساعت نکشیده دوباره دلم میخواد سفت بچسبم به همین آرامش یواش تو خونه ای، که خودش قدم های کوچولو و حساب شده برمیداره، منتظر اتفاقات هم میمونه، باکیشم نیست که چیزی نشه چون مامان و خانوم خونه ست و کلی کتاب داره و هنر دوست داره و بلده الکی پاشه بیرون بره و خوش باشه با آسمون و زمین و ... تازه جدیدنا هم که خیال یه شغل ملایم یواش زده به سرش، اونم خودش کم نیست و کلی فضا پرکنه.
ولی چی باعث میشه بلند پرواز درون، شبیه پسران جوان جویای نام! سر دربیاره و بگه پاشو راهتو به پایان برسون! پاشو به هدف برس! پاشو اون شمشیرو وردار و فلان. 
بلندپرواز درون عزیز! لطفا یا انقدر مصر و محکم و استوار باش که خودت پاشی بری این رساله کوفتی رو بنویسی و مقاله هاشم دربیاری و ازش دفاع کنی ، یا بتمرگ سر جات بذار باد بیاد خنک شیم یه چرت بزنیم سر ظهری، نیم ساعت دیگه بچه پا میشه نمیذاره بخوابم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

خدایا حبیباتو ببر خونه خودت لطفا

کلا امکان نظر دادن رو غیر فعال کرده بودم که درستش کردم الان، به به و به به
میریم که از فردا داشته باشیم مهمونای طایفه پدری رو... احتمالا یه وعده خونه ما هم میان. اونورم که صابخونه نیست ولی مهمون هست. یعنی با خودم میگم والدین میم چقددددر اهل مهمونن که وقتی نیستن هم باز مهمون دارن! طفلی فوتی :/ امروز خل شده بود:/
خلاصه میریم که داشته باشیم مهمونا رو در واقع:/ بابابزرگ عزیزم خصوصا:/
دستام چقدددددر درد میکنه. خاک بر سر کمبود ویتامین دی و کلسیم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

لذت شخصیمه اصلا

نقاشی خوب تر از خوب تر از خوب زندگی منه
اصلا بیا مهم نباشه قراره نقاشی های خاص و منحصر به فردی بیافرینم یا نه. مثل همونی که از اول بود. یعنی نبود. مهم نبود.
الانم نباشه. نمایشگاه کیلو چند، صاحب سبک الاغ کی.
من باهات حال میکنم نقاشی جان. حتی اگه برای هر چند سال آینده یک نقاش مبتدی پیزوری بمونم.
و هیچ وقت هیچ درآمدی از این طریق کسب نکنم و مثل الان حتی یه تابلومم فروش نره و فقط پول بریزم تو حلقوم لوازم هنری فروشیا. حلالشون آقا. حلال
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

دست از سر کچل این کتاب وردار

یک چیزی میخوام بنویسم، نمینویسم ولی.
با تشکر
هشتگ آنا کارنینا :/
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Nojan Jaan