روز آخر سفر؟!

اینجا اکنون، خیلیم بد نیست. اگه تنها باشم البته.

نمیدونم این تمایل به تنهاییم چقدر قراره طول بکشه. الان نزدیک دو ماهه هر چند روز یه بار فکر میکنم تموم شده، ولی نشده.

روی یه تخت سفید دراز کشیدم با لباس بیرون. هر لحظه ممکنه بگن پاشید بریم فرودگاه. و البته در کل فرقی نمیکنه چون به جز این لباسی که تنمه هیچ لباسی ندارم!

میم جان داره سعی میکنه با بیرون بردن نورا شرایط رو برام راحت تر کنه که خیلی ممنونم ازش و با درست کردن آبلیمو عسل سلامتی رو به ما برگردونه که بازم ممنونم ازش. ولی نمیتونم بهش بگم چقدر ممنونم ازش چون حوصله ندارم! و کلا قیافم برای گفتن ممنون عزیزم تو چه خوبی اصلا مناسب نیست. و در کل در زشت ترین حالت چهروی یک سال اخیر خودم قرار دارم. اینکه من حس منفی نسبت به قیافه و سر و وضعم دارم در بیحوصلگیم بی تاثیر نیست. و این گزاره که اگه خوشگل باشی میتونی خوش اخلاق باشی رو هم کم و بیش قبول دارم(گزارهه از خودمه )

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

پوف

تمایلات دیگران که پایان ناپذیره. کاش به جای ملاحظه دیگرانو کردن ملاحظه خودمونو بکنیم.
والا
خیلی زود شاید خسته شدم از مدارا. دو سه روزه رفتم تو فازش و خیری ندیدم متاسفانه. یعنی شاید نیتم خالص نبوده هاااا
نتیجه دلخواهمو ندیدم. چون همیشه یه عده اهل مداراتر یا بهتر بگم شل و ول تر هستن.
مهم نیست. سعی میکنم به خاطر آروم تر بودن خودم ادامه بدم. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

ناظم

امروز دوباره کلاس نقاشی

و استاد محبوب ما😊

یه j تمام عیار. گه البته در مواردی صبر و حوصله بهش اضافه شده وگرنه یه j اصیله.

همیشه و هرجا از هر طرف میرم میرسم به اینکه برای رضایت از زندگی روزمره خودم باید خودمو برنامه نویسی کنم! مثل ربات بشم. صبح پاشم یه سری چیزای خاص که به بدنم انرژی و فلان میرسونن بخورم، و تا شب یه برنامه غذایی منظم داشته باشم.

بعد یه روز در هفته مثلا شیییک برم دانشگاه. یه روز نقاشی، سه روز با نورا دد. یه روزم بشینم خونه صبح رو. یه روزم هرچی حسش بود، مثلا دوستم بیاد یا ف. یه روزم جمعه باشه فی المثل!

بعد رفت و آمدامون روزهای مشخص.

یه جاهاییم تنفسش باشه مثلا هرجاییش که به حس میم مربوطه چون چارچوب اینجوری دوست نداره.

ولی وااای من از بچگی عشقم بود اینجوری زندگی کنم. که بفهمم دارم چه کار میکنم. چقدر میگیرم. چقدر خرج میکنم. دریافت انرژی و برون رفتم چقده! 

اوف که یه  intj بودن چه مزخرفه. آدم یه نگاه به خودش میندازه میگه مگه میشه زن انقدر ربات طور یخ؟! خب در واقع نه اینقدر و فقط تو یه مسائل جدی که بهتره حساب کتاب آدم معلوم باشه همچین تمایلاتی دارم. 

بیچاره ماها که بهمون یاد دادن از خودمون خوشمون نیاد. چه ایرادی داره خب همه زن ها که نباید یه جور باشن... 

ایش

خلاصه تمایل شدییید دارم زندگی رو یکم مدیریت کنم. بعد فک کن همزمان بخوام مدارا هم بکنم.

اه چرا من انقدر خودمو آزار میدم؟

آزار میدم؟!

نمیدونم. اقلا اینجوری نوشتن باعث میشه بفهمم چی میخوام.

الان میرم که داشته باشم یادداشت هامو در تبلت! خروار خروار یادآور و فلان احتمالا


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

شبی

به خودم پیشنهاد داده بودم بعضی شبها بعد از خوابیدن نورا موزیک قشنگ به گوش ، بیام بنویسم مثلا.
امشب پیشنهادم به خودمو دارم عملی میکنم.
نمیدونم چرا انقدر زود یادم میره خوبم. من خوبم. خوب به معنی طبیعی. بدون مشکل... اوکی مثلا.
الان که این موزیک بی کلامه داره تو گوشم پخش میشه حس میکنم نصف معنویت گم شده من تو موسیقیه. موسیقی بی کلام در سکوت آدم کافرو مومن میکنه. مومن به وجود یه چیز. چه میدونم. دلت گرم میشه خلاصه.
یا نقاشی راحت... نقاشی که توش درگیر اینکه وای اشتباه کردم وای گند زدم نشی.
یا آب روان! میشوره میبره آدمو.
یاد سیدارتها افتادم. کلش آخرش رسید به یه رودخونه. و چه قشنگ. آخی
من بهترم. از وقتی دارم سفر بین منزلی میکنم بهترم. انگار راحت تر شدم.
انگار یکی فورس تیز و برنده و بیرحمانه خود بودن رو ازم برداشته. راحت تر نقشای خوشایند بازی میکنم. و این خیلی خیلی بهتره. چون نتیجه مثبتشو میبینم. 
واقعا تلخه که کسی تو رو با احساسات واقعی و عریانت و افکار شخصی خودت نخواد. ولی خب واقعیته. یه واقعیت خیلی قابل درک. چرا گزنده باشیم پس؟
چرا تعمدا نیش بزنیم؟ 
میدونی، حس کردم اوکی، من که میتونم بگزم، نگزم بهتره ولی.. اونم به خاطر خودم. نه به خاطر کسی.خودم رو الکی ضایع نکنم. الکی خرج نکنم.
روند تغییرم البته خیییلی تند نیست. ملو و آرومه و البته اصلا دلم نمیخواد دستاوردهای جنگجوی بی باک و صادقمو از دست بدم. اون هم چنان عشق منه!
جنگیدن جزو کارای محبوبمه!
یکی باید بیاد باهام زندگی کنه، بعد بشینه تماشا کنه... بهم بگه چقدر خوبم. از الکی نه ها. از  واقعنی. خب بالاخره منم خوبیایی دارم. حس میکنم گم کردم خوبیامو تو ایرادام.
البته فک کنم تا خودم خودمو مورد تفقد قرار ندم حرف مثبت هیچکس روم تاثیر نداره😐
نمیدونم... یکمی گم شدم. تو حال خودم خوبم. ولی کلا نمیدونم این احساس سرگشتگی مداوم از کجا میاد و تا کجا ادامه داره و با چی تموم میشه. حداقل خوشحالم که حالم تکلیفم با یه چیزایی روشنه و دارم پیش میرم. مثلا در حد یک سال آینده.
گرچه سختتتتت
الانه که فکر میکنم میفهمم خیلی سخت!
مادر بودن برای یه فسقلی دوست داشتنی که امروز فهمیدم در جمع بندی و مقایسه با نوع کودکان ، پرجنب و جوش، دارای ذهن کم متمرکز، دوستدار تنوع و چیزهای جدید ، ناسازگار، معترض با صدای بلند و هیجانی به حساب میاد! 
اونم در سن جالب و چالش برانگیز یک تا دو سالگی
نوشتن رساله ای که از خودش ، موضوعش، شروعش، پایانش، تقریبا متنفرم و میدونم قبول کردن مسئولیتش و شروعش برای من یعنی حداقل یکسال زحمت مداوم... ولی خب به هر نحوی هست باید پا بذارم توش. این کش دادنه بی فایده س
من لایق یه پایان غرورانگیز و خداحافظی در اوج! و بخشیدن عطایش به لقایش و یه شروع شادی بخش و پر از انرژی هستم لابد...
خانم خونه ی خوش ریخت و پاش بودنم که نگوو و نپرس!
حالا همسر یه مرد مهربون بودن که فقط میخواد خوشال بشی و بخندی و مهربونی کنی که بماند. ای مردان اهل فرار از تلخی ایام! ای طفلکان خوش خنده ی آسانگیر!
زندگانی هم که خب معمولا سخت گیرد بر مردمان سختگیر
نگیر آقا. نگیر برادر. چه گناهی کرده طرف سختگیر آفریده شده؟!
خب فعلا بسه نوشتن سردرد گرفتم چرا ، بی جنبه بشری گشته ام ، ملووووول!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

و مشکوفی که ملت بیشتر دوستش دارندش

تا امشب سومین مهمانی پشت سر هم را پشت سر گذاشتم و مانده فردا شب و مهمان چهارم که تمام شود پرونده این مهمان های سریالی😁

یسسس آی کن دو ایت!

مهمانی شلوغ دوست نداشتنی و سخت میباشه، مهمانی که نورا دوستش نداشته باشه سخت میباشه، مهمانی که بچه شیطون داشته باشه سخت میباشه. 

پر از فرنی های اضافه امده زیادی هستیم در ضمن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

منم طبیعیم

برنامه ریزی که میکنم آرامش میگیرم 😐
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

لجینگ

دلم یه لج مداوم میخواد. مثل بچه کوچولوها

که پا بکوبم و بگم "من همینم که هستم!"

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Nojan Jaan

بدو بدو

جالبه که عدم پذیرش آنچه هست، جزو منه. من نمیگم اینو البته. یعنی اگه اونی که این سیستم میگه درست باشه، من همین جمله رو هم نمیتونم بپذبرم چون مدام و مدام در حال بهبود سیستمم!
سوالی که خیلی ذهنم رو درگیر کرده اینه که آیا باید از نظر روحی همین پیرم رو برم یا جوون ظاهرم رو احیا کنم؟! برم و دوباره بدوم یا به خاطر راه های رفته، حالا بشینم
جوابی که الان تو ذهنمه اینه که برای نشستن زوده . خیلی خیلی زوده. و من باید نقطه پایان بذارم بر راه های رفته. و مثل یه روح سفید دوبا ه شروع کنم به دویدن و تجربه و تجربه... 
چه خوب میشه اگه بشه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

پیسسسسس

لامصب نمیدونم چرا یه معنی درست و حسابی واسه زندگی پیدا نمیشه. 

یه دقیقه که با خودم تنهای تنها بشم بیتاب میشم، نمی فهمم آخه خودمو. حس میکنم یه فضای خالی م که در موقعیت های مختلف نقاب های مختلف رو گاهی خودآگاه و گاهی ناخودآگاه استفاده میکنه.همین

همین؟!

آخه مگه میشه؟ یعنی هیچی؟ من هیچیم؟

امروز با خودم گفتم بابا تو هیچی. بپذیر! حس راحتی داشتا... ولی نخواستم باور کنم

آخرش انقدر فکر میکنم که میپوکم.میدونم دیگه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

خالی

خستگی هام زود به زود خودشون رو به رخ میکشن

خصوصا بعد از هربار مهمانی رفتن. حالا خونه هرکی میخواد باشه. غریبه و آشنا

دوباره لاک تنهاییم افتاده دنبالم خیلی پیگییییر، که بیا داخل من! هرشب بعد از دیدن آدم ها با خودم میگم دیگه نمیخوام هیچ کس رو ببینم! خصوصا که نون جدیدا با دیگران کنار نمیاد و کلا تو مهمانی ها یک سره بغلمه و باید هم مشغول کنم. کلا از کت و کول میفتم اصطلاحا!

وانرژیم... کاملا طبیعی به نظر میاد که من دوباره اصطلاحا intj ، در مواجهه طولانی مدت با آحاد جامعه زیبا و دوست داشتنیمون بازم البته کاملا اصطلاحا، انرژیم رو به کل از دست بدم. من که حتی وقتی بهترین ساعات رو در کنار دوستم و خواهرم و نورا میگذرونم، وقتی خونه خلوت میشه میرم یه لیوان آب میاورم میگم آخیشششش...

اونوقت برم با خانوم آقای همکار سابق مستر چی بگم و چه کنم که خیلی مثلا باحال  و خوش گذرونی باشه؟!

یکم بد گفتم :D

القصه الان انقدر خالیم که مستر باهام حرف میزنه در جوابش فقط سرمو میتونن تکون بدم و دهنم اشاره میکنه که باز نمیشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan