خوابم آرزوست

امروز حوصله نداشتم. کلی کار کردم ولی خب حوصله نداشتم!

احتمالا آخر هفته باز مهمون داریم. این دفعه تعداد بالا. چی بگم... امیدوارم خوب بگذره.

و امیدوادم فردا صبح پر انرژی تری باشه.

و کلا انرژی دار تر باشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

سایه

یکی از چیزهایی که معمولا ازش دوری میکنم حرف زدن درباره طرز راه رفتن و نشستنمه.

چون از بچگیم بقیه دربارش نظر میدادن. باید اعتراف کنم فکر میکنم که باید مسئولیتشو بپذیرم چون تو اون سن دبستان مثلا، مامان بهم گفت بریم دکتر. ولی من قبول نکردم. و خب یه بچه دبستانی رو به زور نمیشه برد دکتر طبیعتا. 

حالا بعد از سالهای کودکی و نوجوانی که کم حرف و مسخره نشنیدم درباره ابن قضیه، خب تقریبا یاد گرفتم چی جوری راه برم و بشینم که معمولی و عادی به نظر بیاد. ولی خب واقعیتش اینه که تو خلوت خودم گاهی به همون شکل قورباغه ای میشینم و وقتبم خسته میشم، گاهی مثل اردک راه میرم!

بیا به خودم بگم اشکالی نداره. همین که سالمی، به نظر عادی و صاف و صوف میای و مشکل خاصی نداری اوکیه. قرار نیست بری کت والک کنی واسه برند چه میدونم... دیور مثلا !

والا!


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

من پیش از همه این سالها

خسته افتادم دراز به دراز. گردن و کتفم از طولانی مدت خورد کردن کرفس و کاهو درد گرفته شدید. مهمون ناهار البته بدم نمیاد. وسط بدو بدو آدم فی الواقع یک شب داره که استراحت کنه. تازه شب بعد از مهمانی هم مال خود آدمه. البته اگه آدم مهمانی دعوت نشه:/ کلا من خوشم میاد از بعد تاریک شدن هوا کسی مزاحم خلوت خودم و خانوادم نشه😐


* خاله ای الان عکس فرستاده از حدود ۱۱ سالگیم. که با نوه ش و عروسشیم. من و خواهر دلبر. خداییش بچگیاش خیلی خوشگلتر از من بود. چی بود قیافم آخه. با یه چادر. چااااااادرا! از اونا که طولشون اندازه قدته، ولی عرضشون از پنج برابر طولت بیشتر بعد سه دورم بپیچی دور کمرت باز اضاف میاد. با یه روسری گنده که در عکس به نظر میاد سعی باطلی کرده بودم بر اینکه لبنانی ببندمش :/

خب بعدا نوشت اصلاح میکنم روسریمو دقت کردم، لبنانی سوسول بازی فلانی در کار نبود. به همون شیوه معهود و معروف شمالیا زیر چونه م گیره زده بودم😐😐😐😐😐😐

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

تازگیا خونمون نبودن؟نه؟!

من حوصله ندارم پاشم خونه رو مرتب کنم

من حوصله ندارم لیست خرید بنویسم

من حوصله ندارم تصمیم بگیرم ناهار براشون چی درست کنم

من حوصله ندارم فردا ناهار مهمون داشته باشم:/

ایش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

زخمم تازه شده فقط

خداییش برام درد داره وقتی میبینم پدر و مادرایی با شرایط خیلی سخت تر از پدر و مادرای ما خیلی کمتر انتظار یاری و حمایتگری عاطفی از بچه هاشون دارن و حضور فیزیکی فرزندانشون هم خیلی محدود تره. بسیاری از این موارد علاقه بین بچه ها و والدین خیلی بیشتر از ماهاست و اون حداقل وقتایی که باهم میگذرونن با هشق و علاقه ست و از دوری هم دلتنگ میشن و از شنیدن صدای هم خوشحال میشن. نه مثل ما که به خاطر حجم بالای انتظارات از نظر عاطفی دیگه سرد شدیم بهشون و شبیه یک رفتار فرمالیته رو از خودمون بروز بدیم.

الان که والدینمون از نظر جسمی بی نیازن تقریبا و از نظر عاطفی هم نسبتا در شرایط خوبین شرایط اینه. وای به حال روزی که واقعا دیگه به بچه هاشون نیاز داشته باشن یا خدای نکرده تنها بشن.

من که بعد از مدت ها مبارزه مقداری وا دادم به خاطر اینکه خودم رو کمتر آزار بدم ولی با دلی شکسته ست. چی بگم که هرچی بگی، تف سر بالاست.

* عامل نوشتن این پست هم دیدن مادری بود سرپرست خانوار، که تنها بچه ش خارج از کشور ساکنه و هرکدومشون زندگی خودشون رو دارن هرچند همواره در آرزوی دیدار همن و دیدارهاشونم هر لحظه ش براشون غنیمته.

* نگو بهم که دوریم سختی داره. میدونم. الان ناراحتم یهو!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

ما دیگه ما شدیم اونوقت

احتمالا مثلا ده سال دیگه مثل الان نباشیم. گیج.

دیگه استایل خودمونو تو زندگی پیدا کرده باشیم. بچمون وقتی میره مدرسه پیش دوستاش میگه: ...ولی مامان و  بابای من عادت دارن موقع غذا یه سره حرف بزنن.. یا ما معمولا تو مسافرت حتما غذاهای محلی رو امتحان میکنیم... یا تو خونه ما ابنجوری خونه مرتب میشه... وقتی با هم قهر میکنیم آخرش اینجور و اونجور میشه.. یا ما محبور نیستیم همه مهمونیا و مراسما رو بریم... یا هکردم وقتی میریم کافه معمولا این و این و این رو سفارش میدیم...

بالاخره یکم روتین تر. یکم کمتر گیج. ما داریم خودمونو پیدا میکنیم هنوز. داریم میسازیم خونه رو هنوز...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

ننه پ اون تبلتم بذار کنار:/

اخیرا خیلی جدی دارم به چند تا چیز ایمان میارم.
۱. هیچی مثل رویای کودکی تو بزرگسالی دنبال کردنش به آدم حس معنی دار بودن تلاشش رو نمیده. حتی اگه چندتا رویای کودکی داشته باشه آدم، یکیش مثلا. اصلا فکر میکنم باید ایمان بیاره آدم به بچگیای خودش
۲. توانایی گذشتن از لذت های ریز امروز یا صبر بر سختی های ریز امروز به خاطر اهداف بزرگتر فردا، ادامه دادن و جا نزدن، جدی و مصمم بودن، ارمغان های بلوغ و بزرگسالیه و سرمایه خیلی بزرگ چون اگه نباشن خلاقیت، شادی، فکرهای بزرگ و رویاهای ناب همه پرپر میشن.
۳. مدل خودم رو پذیرفتن خیلی مهمه. نه فقط توی ویژگی های کلی ، بلکه توی ریز به ریز جزئیات تشکیل دهندم. اینکه قبول کنیم بابا این مدل درس خوندن منه. این مدل فکر کردن منه. این مدل مضطرب شدن، خشم، مهرورزی، جذابیت و ... منه. واقعیتشونو ببینم و نترسم از اینکه اینا، این مدلین. حالا هرچی که میخوان باشن. 
۴. هرجا به مانع رسیدی، برنگرد. بایست. صبر کن. نگاهش کن. هرکاری از دستت برمیاد انجام بده. برگشتن فقط تو رو با یه راه جدید و مانع جدید مواجه میکنه. بالاخره مانعه همیشه هست. یا این راه یا اون راه. تو حق انتخاب بین با مانع و بی مانع نداری. تو فقط حق انتخاب مدل راه و موانعش رو داری در حالت خیلی اختیارانه ت :×)
۵. فکر نکن، عمل کن. فکر نکن، عمل کن. فکر نکن، عمل کن. حرف نزن، عمل کن. حرف نزن، عمل کن. حرف نزن، عمل کن.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

ما هیچ ما نگاه ۴

زنگ زدم به میم، طبق معمول نورا اصرااااار که من صحبت کنم.

گوشی رو دادم بهش، بعد از حال و احوال اولیه، به باباش میگه: من تو دد ی آفتابی هستم:)))


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

کوفی شوپم رفتیم تازه

امروز صبح رو با تی تی گذروندیم. برای اولین بار.

بچه های گروه خودشناسی یه چیز دیگه ان. یه حال عجیبی دارن. یه حس معنوی خاص. انگار به جای بیرون نگاهشون به درونه. دوست داشتنین خیلی زیاد.با اینکه ظاهرشون با بقیه فرقی نداره.

کاش بیشتر دور و برم بودن. بودن کنارشون خیلی آرامش بخشه. روز و هفته ی آدمو میسازه.

از طرفی نمیتونم برم تو گروه.. و حتی گروه هم زیاد به درد نمیخوره! حضوری دیدن و کنار هم بودن حس رو منتقل میکنه.

امیدوارم تا آخر سال بتونیم بریم مشهد و ببینیمش دوباره.

امروز به ذهنم رسید بهشون بگم اگه سفر گروهی میرن خبرم کنن چون نورا بزرگتر شده و من میتونم باهاشون برم..حالا اینام نشدن، با یه گروهی خیلی دوست دارم آشنا شم و سفر برم. وااااای چه خوب میشه وا 

* دوباره اینساید اوت رو ریختم رو فلش داریم میبینیم با نورا. صد باره در واقع:))))


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

یه کلوم از مادر عروس

فکر کنم معشوقی که به این داحتی ازت شعر عاشقانه قبول نمیکنه و حرفای عاشقانه تو باور نمیکنه، میتونه شاعرت کنه

نمیدونم چرا یهو به ذهنم رسید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan