قسمت سیاه من هستم یک...

راستش من در بیشتر مواقع هستم یک ...

تنبل به تمام معنا. اصولا راحتی خودم و فشار نیومدن بهم در اولویته برام

معتاد به گوشی که ساعت های زیادی الکی پرسه میزنم انگار کار خیلی مهمی دارم! شاید کلا ۲ ساعتش واقعا لازم باشه.. این روزا آرزو میکنم کاش یه بازی پیدا کنم بهش معتاد شم. خیلی بهتر از خاله زنگ بازیای اینستاگرام و تلگرامه.

غرغرو و معترض. حساس و زودرنج و ناتوان در مدیریت احساسات آنی خویش

اهمیت ندهنده به فرزند در حدی که میدونم لازمه. منظورم از لحاظ کیفیه.

پشت گوش اندازنده ی کارها و گنده کننده ی آنها در نظر تا جایی که از انجام دادنشان به هراس بیفتم.

مخالفت با هر نوعی از قدرت و زیر بار مدیریت نرونده. سلطه گریز افراطی! تا جایی که شامل قواعد و قواینن هم میشه

توچیه کننده ی خویشتن به انواع طرق

و در کل انجام ندهنده ی هر کاری که به نتیجه ی ۱۰۰ در ۱۰۰ رسیدم که خوبه و درسته! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

حرفای مصفا طوری

نمیدونم این فاصله بین خودمون در بدترین وضعیتی که از خودمون انتظار داریم تا بهترین وضعیتی که از خودمون انتظار داریم، یا فاصله بین من فعلی و من ایده ال کلا چرا باید باشه؟!
یعنی بهتر نیست من ایده آلو بیاریم در حد من فعلی کلا اون شخص موهومو نسازیم؟
نمیدونم چرا کلا به رشدی که حتی از این طریق حاصل میشه حس مثبتی ندارم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

توووور داریم چه توری

امروز تور مهد کودک گردی و در واقع مهد کودک سنجیمون رو شروع کردیم. از بهترین گزینه هم شروع کردیم!

مشاهداتمو باید بنویسم تا آخر تابستون ببینم در نهایت چه تصمیمی باید بگیرم. به شدت احساس میکنم بچه مهد کودک لازمه... امروز تو مهد، به سرم زد برم تقاضا برا استخدام بدم. تو همون شبفتی که بچه رو ثبت نام میکنم خودم یکی از مربیا باشم... ولی از طرفیم گفتم یکی از مزایای مهد رفتن بچه اینه که تو یه زمانی برا خودت پیدا کنی. چرا اینم میخوای بری دس دسی خراب کنی😂

 و اینکه با خودم فکر کردم شاید برا خودشم بهتر باشه یکمی نبینتم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

تحلیل

یه نظر ناشناس دریافت کردم. نظر همدلانه ای بود و از نگاه خودش روابط و زندگی من رو اونجوری که من دارم اینجا بازتاب میدم نوشته بود. برام خیلی جالب بود. یه مخاطب گذری.


یه نکته ی تکان دهنده این بود برام که تصویر نوشتاری من از زندگیم شبیه زوج هاییه که جلو بچشون دعوا میکنن ولی تو خلوت با هم آشتی میکنن و عذرخواهی و مهر و محبت. من اینجا به دلیل خلوت بودنش (خصوصا درباره رابطه عاطفیم ) قسمتای سخت و کمتر خوشایند و چالش دارترش رو بیان میکنم و برون ریزی، ولی طبیعتا وقتی با هر عامل درونی یا بیرونی حالم خوش میشه نمیام بگم. حالا تصویری که از خودم ارائه میدم که مهم نیست چون یه شیرین پای ثابته اینجا که از نزدیک شاهد و ناظره و یکی دو تا دوستی که حالا این حرفا رو نداریم! و اهل قضاوت این مدلی نیستن. ولی برای وقتی که ۱۰ سال بعد خودم میام اینجا رو میخونم و یه خاطراتی رو برام زنده میکنه و یه تصوری از ۱۰ سال پیش زندگیم بهم میده، شاید بهتر باشه ثبت کنم تغییرات مثبت و حس و حالای خوب رو... ولی سخته چون مثلا درباره همسر اصولا و اساسا به شکل یه جور ناخوداگاه جمعی خیلیامون وقتی میخوایم بنالیم و غر بزنیم کمتر خجالت میکشیم و اگه بخوایم تعریف کنیم و اظهار محبت خییییلی جلوی خودمونو میگیریم. ما از مادرامون و اونا از مادراشون و ... اینو یاد گرفتیم. یه جور ترس از دست دادن شاید پشتش باشه. یا ترس از استثمار شدن. البته یه سری شواف عشق و علاقه هم جدیدا زیاد شده ولی هنو موجش به ما نرسیده 😂

ولی در کل یادم باشه از تغییر و تحول بزرگ این چند وقته بعد از آخرین مشاوره با آقای ماه، که توی رابطه م با میم اتفاق افتاده و در نوع خودش بعد از مدت های مدیییید یه تکون بزرگ محسوب میشه بنویسم... 

*راستی مخاطب گذری گرامی ، میم، با آقای ماه فرق داره ها. میم همسرمه، آقای ماه فقط آقای ماه نوشته میشه =)))

* و اینکه خوشحالم سلیقه مطالعه ای نزدیکی داریم چون من عاشق کتابای نویسنده ای هستم که گفتین.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

امروز سر کلاس به ذهنم رسید

در شعر مرغ سحر، شاعر اونجا که میگه "ای خدا ای فلک ای طبیعت"، با نوعی پلورالیزم و تکثر گرایی تحسین برامگیز، طیف های مختلف اعتقادی اعم از یکتاپرست و آتئیست و مادی گرا و ... رو در آغوش میکشه فی الواقع😂

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

مرسی خدا مرسی فلک مرسی طبیعت!

امروز رفتم حال خوب کنی...
قسمت اولش هم نشینی با ساز و استادم بود و درسای جدید و گپ و پذیرشی که نسبت به اجراهای داغون امروزم داشت.
قدم دوم دیدن روسری پر از برگ بود
قدم سوم موکا و کتاب خوندن تو کافه بود.
قدم چهارم رفتن به روسری فروشیه تو راه برگشت و امتحان کردن چهار پنج تا روسری برگی برگی و انتخاب دو تاشون برای خودم و شیرین بود. (قدم فوق موثر! )
حسن ختامش شنیدن یه آهنگ قدیمی یواش رومانتیک تو تاکسی بود.
حالم بهتر شد... تا اینو به خودم اعتراف کردم ، والد سختگیر از اون تو داد زد: پس حالا میتونی به همه کارات برسی و بهانه ای نیست! منظورش از "همه کارا" رساله س صرفا. از نظر ایشون بقیه کارا چیز خاصی نیستن و صرفا گذروندنن!
بله والد درون من مچتو گرفتم! 
بهش گفتم فعلا بذار یکم خوش باشم و نبض بگیرم ببینم چطورم. به اونم میرسیم! کار بعدیم سرهم بندی و سامون دادن فایل هاست. هر وقت که حالم به اندازه کافی خوب باشه...
خوشایند: نقشه بکشم و اندازه دربیارم برای دو تا باکس که گلدونا رو دم پنجره روش بچینم. چوب بخریم و ببریم و سمبار بکشیم و رنگ کنیم و کییییییف. میشه ینی؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

اسمشو میذارم قدم زن روی اعصاب

امشب سعی کردم دلقک بیارم بالا تا بگذرونم شبو. غیر این بود اعصابم خورد میشد.

شیرین خیلی خوب از پس قضیه براومد. من اگه بودم از اول خونسردیمو از دست میدادم. رو این مسائل خیلی عصبی ترم. خیلی زودتر بهم برمیخوره.

کلا برای این فاز اصلا پذیرش ندارم. چون حس میکنم فقط هارت و پورته بدون فکر یا حتی احساس درست و حسابی پشتش. یه کار جدی اگه قرار بود بشه تا حالا شده بود.  

نمیدونم... 

در این جور مواقع با حودم میگم: مرا کسی نساخت...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

حسودم بهش

د آخه نامرد... چرا یه بار نیومدی؟ من که اومدم چرا رفتی تو هفتا سوراخ، ها؟

چرا این حسرت کنجکاوانه رو به دلم گذاشتی؟ 

که پای ثابت خیالبافیام دیدن اتفاقی تو ، یه جای بیربط و غیر منتظره ی این دنیا باشه. بدون اینکه بشناسی منو چون من مطمئنم ممکن نیست بشناسی منو. ولی من برای شنیدن اسم تو هم گوشم تیزه.

که ببینمت و تماشات کنم و بفهمم چه جوری حرف میزنی چه جوری راه میری چه جوری میخندی و میخندونی.همین. و برم گم شم..

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

این داستان ادامه داره ظاهرا

همون شب پست قبلی خواب دیدم با شیرین رفتیم کاشو ... 
دیشب دوباره خواب دیدم با میم و بچه میخواستیم بریم زنجان. تو راه تصمیم گرفتیم کاشو وایسیم!!!! آخه ضمیر ناخوداگاه عزیزم. کاشو تو راه زنجانه؟!
جالب بود... رسیدیم کاشو دیدیم چمدون خالی خالیه. هیچی نیاورده بودم... 

دیروز رکورد استفاده از تبلتو زدم! گرچه یه ساعتیشو بچه بازی کرده بود ولی نزدیک 8 ساعت!!! 8 ساعت آخه؟!
تا قبل سفر استفادمو رسونده بودم با 2-3 ساعت. تو خود  سفرم که کم بود. از وقتی برگشتیم رد دادم کلا :/
دو سه روزه عصرا سر درد و چشم درد میگیرم. دهنم هی جوش میزنه و دل و دماغ ندارم. همینجوری الکی! کار رساله رو به طرز فجیعی ایگنور میکنم. صبحا بیدار میشم به جای رساله میشینم سر بورس. به بچه هم دارم یاد میرم بره دشوری! اینم خیلی انرژی بره. خیییلیییا! خصوصا که باید خوش اخلاقیتو به مقدار زیاد حفظ کنی که احساس بدی پیدا نکنه چون این قسمت کودکی از اون بزنگاه هاست که عقده جدی راجع به جسم و اینا پیدا میکنن بچه ها.. 
امروز کلاس سه تار هم دارم. هر سه تا قطعه رو میتونم بزنم ولی ریزم هنوز خوب نشده و خیلیم روون نمیزنم این سه تا رو. 
دلم میخواد از این به بعد صبحا قهوه بخورم. فکر میکنم برام خوب باشه. ولی دقیقا نمیدونم چه مارکی بخرم چه مدلی و اینا. یه چیز درست و حسابی مرغوب مبخوام. امروز صبحم خیییلی دلم میخواد ولی نداریم. حتی از این نسکافه فوری مخسره ها هم نداریم! دلم کیش میخواد برم شکلات و قهوه بخرم.
هرجور میرم میخورم به سفر بعدی :/ یعنی میخوام بگم بیماریه جدیه... یکمی سرم خلوت تر شه قول میدم به خودم که سفرو برای خودم انقدررر عادی و راحت کنم که جزئی از زندگیم بشه. و رفتن و برگشتنش برام شبیه پارک سر کوچه رفتن بشه. که خیلی روند زندگیمو بالا پایین نکنه. قووول میدم !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

شغل مورد علاقه

برنامه ریزی برای سفز آینده دقیقا دو روز پس از سفر گذشته

از وقتی برگشتیم، تو ذهنم چننند تا ایده سفر شکل گرفته

یکیش میمنده.که کنارش یه کرمان گردی هم باشه

یکیش یه سفر غربه. از این سفرا که هی تو شهرای مختلف وامیستی و کیف میکنی و لزوما یه مقصد نداری.

یکی دیگه ش تبریز و مخلفاته

یه کاشون دخترونه دیگه دلم میخواد...

و شیراز که الکی الکی برام شبیه یه وطن شده

اینا هی با جزییات تو ذهنم جون میگیرن. چه جوری و با کی و با چی و توقف ها کجا باشه

به شدت به سفر مسیر محور (! ) تعلق خاطر دارم. مسیر باید قشنگ باشه بشه هی کیف کرد.

* مستی سفر قبلی داره میپره و زندگی داره دوباره روزهای تکراریش رو با مشکلات تکراری رو میکنه و من ازش دلگیرم. امشب خیلی زیاد! از خستگی و گردن درد و سر درد هم هست احتمالا. و از یه جور ناامیدی... و تش که چی خاص... و از اونجاییی که تو زندگی هم مسیر محورم، نمیتونم دلمو به مقصد ها و هدف ها خوش کنم و روزای کمی گزنده رو بگذرونم. ولی باس بتونم. مگه نه؟ بالاخره همیشه مسیر سفر پر از دار و درخت و رودخونه و رستوران بین راهی نیست.... شاید هنوز به اون کیفیت نرسیده باشم که تو همه چی بتونم خوشی پیدا کنم... شاید هنوز چند سالی راه مونده. تا اون موقع خیالبافی های شیرین دست یافتنی شاید بهترین راه ادامه دادن باشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan