مه نو

تولدت مبارک مهتاب زیبای هلالی

خوش بتابی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

خلاف قاعده

بهش میگم به نظرم بهتره ما با هم حرف نزنیم. یه فاصله ای رو رعایت کنیم و خیلی برای همدیگه نظراتمون و فکرامونو باز نکنیم. اینجوری شاید بیشتر شیرین  و کمتر ناامید ادامه بدیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

کوفته

امسال برای من سال سختیه.

باید با خودم همراه تر باشم. مهربون تر. از چند تا سد مهم گذشتم و هم چنان مشغولم.


ریخته به هم همه چی. درست نمیشه. ناامیدم. زده به سرم. خیالاتم دیگه همش تنهاییه با بچه... چرا چرا چرا اندازه ی زندگی مشترک بالغ نیستم؟ چرا انگار هییییچچچچی بلد نیستم؟ و اصلا نمیخوامم بلد باشم؟ حتی دیگه نمیدونم از چی شاکیم و از چی دلخور و از چی عصبانی...


امشب خیالم تو کاشانه. به قول نورا اتاق جدید تختیمون. خیلی دلم میخواد اونجا باشم. همش احساسم اینه که یه جا یه خونه دارم. اونجا برام شبیه خونه ست.

یه پکیج قشنگ از یه جای عالی با آدمای عالی، یه امام زاده باصفا نزدیکش، یه کافه جمع و جور مختصر نیز، و یه عالمه جای جالب برای گشتن و گشتن و گشتن در همون حوالی. از این بهتر چیه؟! رویای شیرین...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

سوسو

مرسی که بهمون نشون دادین بزرگترین عامل شکست، دیدن بهانه های شکست و قبول اوناست. خود کم بینی و قبول کردن شکست قبل از اون.

کاش ما هم یه کی روش داشتیم که نهیب میزد بهمون و بهمون میفهموند با تمام نقطه ضعف ها و ایرادامون، لیاقت بازی تو زمین زندگی رو داریم. لیاقت داریم دیده بشیم، نقد بشیم و تحسین بشیم. بازی کنیم و لذت ببریم. گریه کنیم و بخندیم. هیچکس نمیتونه بگه ما لایق نیستیم چون تو این دنیاییم و نفس میکشیم و زنده ایم. این یعنی حق حیات به ما داده شده. چرا از خودمون بگیریمش فقط چون فکر میکنم ناقص تر از اونیم که جلوی چشم ها بیایم. آبروریزی میکنیم. ضایع میشیم. بهمون میخندن و میگن تو ضعیفی...

شنیدن تو ضعیفی از بقیه خیلی راحت تر از شنیدنش از خودمونه. 

مرسی که با برگردون توپ رو از دروازه دور کردین با چنگ و دندون. که بگین کلاس کار مهم نیست. مهم اینه که در چارچوب قواعد بازی برا هدفت بجنگی. حالا با هر وسیله ای که میتونی. چرا که نه؟ قواعد رو برا همین گذاشتن. چرا برای خودمون یه سری چارچوب جدید ذهنی میذاریم و دست و پای خودمون رو میبندیم؟ 

مرسی که امید رو زنده کردین. امید به اینکه "میشه". میشه به خودمون اجازه ی رویا پردازی بدیم. اجازه ی هدف گذاشتن. اجازه ی فکر کردن به برنده شدن. به بالاتر رفتن. شد شد نشد نشد. ولی زندگی بدون رویا مثل مرغ شکسته بالی میشه که مگه پروازو به خواب ببینه...

مرسی کی روش. چی میشد یکی شبیه تو تو زندگی همه ی جوونای ۲۰ تا ۳۰ سال ناامید از پیش شکست خورده ی ما بود.. گیرم گرون. این امیده چند؟!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Nojan Jaan

رلکسسسس

این واقعیت داره که من برخلاف ظاهر رفتارهام آدم کند و نیازمند آرامشی هستم. مطالبو میخونم، میدارم کنار، سه روز بعد برم سراغشون خیس خوردن تو مغزم میشه باهاشون آبگوشتی پخت و یه بخشی رو نوشت.
این به خودی خود اوکیه و هیچ مشکلی نیست مگر اینکه محدودیت زمانی داشته باشه آدم.
و این داره برام ایجاد استرس میکنه. چند روزیه دارم سعی میکنم این استرس رو با مطرح کردن فرض تمدید سنواتم برای ترم پاییز کاهش بدم... امیدوارم البته کار به اونجا نکشه.
در هر صورت من بیشتر از روزی سه ساعت نمیتونم کار کنم. اگه بیشتر کار کنم زده میشم و روزهای زیادی فاصله میگیرم از کار. پس دارم سعی میکنم از تنبلی ها و وقت گذرونی های بعد از اون سه ساعت استقبال کنم تا حداقل پیوستگی رو بتونم حفظ کنم. اینجوری زندگی شخصیم هم سالم تر میشه.
به هیچکسم جز خودم، نیاز نیست جواب پس بدم. من فقط مدیون خودم میشم. نه هیچکس دیگه. پس با آرامش کارم رو ادامه میدم. سه ماه این طرف و اون طرف کسی رو نمکشه مهم اینه که بدونی حرکت کردی و نرسیدی. نه اینکه حرکت نکردی و نرسیدی. در حالت اول امید داری بالاخره برسی. 
اینجوری بیشتر میتونم به خودم اعتماد کنم. چون دیگه شبیه رگبار نیستم. شبیه بارون نم نم ممتد و طولانیم که کل شبو پر طراوت نگه میداره.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

اصلاح به چه قیمت؟!

سخته که به خودم بگم عزیزم چقدر اوکی بودی امروز

چون بالاخره یه باگی هست، یه چیزی که بهش نرسیدی، یه جایی که لنگیدی، یه اشتباه یا کم کاری.

ولی باید یاد بگیرم به خود طفلکم بگم دیدم همه چیزو و بازم بهت میگم عزیزم چقدر اوکی بودی امروز!

همین الان تو ذهنم به تناقض رسیدم. "مگه میشه؟!"

وقتی قبول کنم منم محدود و معیوبم و هییییچ وقتم قرار نیست به یک اوج عجیبی برسم که توش از همه ی دانسته هام پیشی گرفته و دیگه جایی برای بهتر شدن خودم به ذهنم نرسه، شاید خیالم راحت شه.

از اینکه تا آخر عمر همینه. صدتا هدف میذاری، ۷۰ تاشو انجام بدی ینی خیلی عالی. هیچوقت این صد نمیشه.

"مرسی عزیزم که انقدر امروز اوکی بودی"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

بدو بدو

طعم گس تلاش و از جان مایه گذاشتنی که نتیجه -حداقل ظاهری- نده

به همین مناسبت مجسمه رو رنگ کردم تا نیم ساعت پیش. تازه بچه رو خوابوندم. دلم خواست یکمی تخلیه شم با رنگ و فلان. دلم گرفته بود.

این که بازیه و به هرحال تکلیفش معلومه و وقتی به جای حدس و گمان های سوراخ سوراخ شدن توسط یکی از بهترین تیم های جهان یک هیچ میبازن و در واقع جوری بازی میکنن که اونا به زور بتونن ببرن، خب جای خوشحالی داره.

ولی بازی قبلی، جای مراکش، دیروز جای مراکش و امشب جای ایران، دلم برای دویدن هایی که به گل نمیرسه گرفت. خیلیم گرفت. برای درد ناکامی و شکست. که اتفاقا یکی از ترس هامه. 

یه ایده دارم برای مجموعه سازی که پاسخگوی همه علایقم در حیطه هنرهای تجسمی باشه! مجموعه ای با موضوع زنان (طبق معمول ) طرح سیاه قلم، تابلوی رنگ روغن، تصویر سازی، و مجسمه، از یک عکس یا سوژه. بعد مثلا ده تا سوژه باشه. بعد اینا کنار هم نمایش داده بشن. فک کن...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

اگه جویای احوال ما باشید...

امروز با بچه رفتیم ددر. در واقع دیشب بگم بهتره. 

بچه دلش میخواد لاک پشت ببینه. بردمش یه آکواریوم فروشی. پر از ماهی های مختلف بود ولی از لاک پشت خبری نبود. رفتیم یه سری وسیله نقاشی و کارای این مدلی خریدیم.

پارچه خریدیم برای لباس تابستونه دوختن. و کتاب های بچگونه. بعدم تو کافه کتاب یه چیزایی خوردیم یا در واقع نوشیدیم.

با دو تا ساندویچم برگشتیم خونه برای هم آوردن سر و ته شام.

روزای این مدلی، شباش حس خوبی داره. چون احساس میکنی خیلی ننه ی خفنی هستی. بچه تو ورداشتی با هم رفتین گشتین. گرچه یکمی لاکچری طوری.

حالا تا بیستم ماه باس سقز بجوم :/

خعلی پول بی برکت شده. خعلی!

مشاوره م رو به همین دلیل دارم بی خیال میشم تو ذهنم. و به جاش وسوسه ی بیشتر شاگرد گرفتن میاد تو ذهنم. چاره چیست... فردا دوباره شاگردام میان. اگه بتونم دو تا کلاس جدید جور کنم و با اینا بشه سه تا و همشو جا بدم تو یه روز عصر و غروب، خیلی خوب میشه. بالاخره کمکیه.

تابلوهامم که راهیشون کرده بودم تهران فروش نرفت. فک کن تو بازار تابلوی نقاشی هم چین وارد شده و کن فیکون کرده! دلالای تابلو حاضر نیستن تابلو بخرن. در این حد خنده دار... دلم برای نقاشی هم لک زده. گرچه فکر کنم وقتی بخوام دوباره شروع کنم راه های منفاوتی از ادامه دادن گل و منظره در انتظارمه.

امروز زنگ زدم به مهد نزدیک خونه. ساعتی هم قبول میکنن بچه ها رو. قرار شد این روزا با یچه بریم ببینیم نظرش چیه... اگه خوشش بیاد شاید گهگاهی ببرمش یکم بازی کنه. ساعتی پنج تومن. مربیشون اگه خوب باشه و تعداد بچه ها کم، خیلی خوبه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

همه ی دختران من

وقتی نگرانشی ولی نمیدونی چه کاری باید انجام بدی.

حتی نمیدونی حالشو بپرسی یا نه. کامنت بذاری یا نه. چی بگی اصلا

چون تقریبا میدونی چی جوابتو میده. وقتی دلش میخواد چندان اعتراف نکنه بهت احوالاتش رو. انگار برا خودش اینجوری صلاح میدونه.

این روزا آدم دلداری دادن یا آروم کردن کسی نیستم. چون متزلزل و نامطمئنم. و کم امید و پر استرس.

تنها کسی که دلم از نگرانی براش استعفا نمیده اونه. و خب البته بچه جان.

چند روزیه، بیشتر از یه هفته، ول کردم همه چیو و دوباره اولویت رو گذاشتم با بچه. و خیلی بهتره. طفلک شادتر شده و منم آروم تر. هرچی میخواد بشه. بالاخره که چی؟ وقتی میدونم توی اولویت بندی های موفقیت ظاهریم حتی، مادر بودنم برام ارجحیت داره. انکار چرا؟ دیدن خیال راحتی و احساس امنیت و شادی این بچه برام خیلی مهمه. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Nojan Jaan

توران خانوووووم

امشب فیلم مستند توران خانوم رو به صورت اکران آنلاین دیدم.

توران میرهادی از معدود زنان ایرایی که واقعا تحت تاثیرش قرار گرفتم یکی دو سالیه. روحش شاد...

نمیخوام بگم قهرمان زندگیم. چون قهرمان زندگی یه بار معنایی داره مثل اینکه میخوام شبیهش باشم و اینا. ولی واقعا اون آرامش و عشق ذاتی و قلبیش، تلاش بی حد و حصرش تا ۸۰ و اندی سالگی اصلا تو ژن ماها هم نیست... حالا تحققش بماند.

ولی دو جا از مادرش گفت خیلی جالب بود.

یکیش یه جمله بود: همیشه غم بزرگ رو به کار بزرگ تبدیل کن. که توران خانوم اینو واقعا عملی تو زندگیش پیاده کرد.

و یکیشم یه شعر به زبان آلمانی بود: اگر من یک بلیل بودم، در طول عمرم تمام دنیا رو میگشتم و پرواز میکردم از شهری به شهر دیگر. اما حالا که نمیتونم، سعی میکنم توی خونه همه اینها رو ببینم...


الان دقایقیه فیلم تموم شده و من دلم میخواد کلشو تعریف کنم. از این فیلم و از کتابایی که درباره ی توران میرهادی و مدرسه فرهاد خوندم. ولی خب... راستی فیلم تا فردا غروب اگران اینترنتیه. سایت هاشور. از تیوال هم میشه بلیط خرید.

(امشب به این نتیجه رسیدم که موهبت خاص من بدبینی و دیدن نقاط تاریکه :/ )

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan