رویاهای دخترک

میگه امروز تو خونه م خواب دیدم موهام خیلی داره بلند میشه و اندازه موهای مامانم شده

و خواب دیدم که بزرگ شدم و ماشین بابام رو گرفتم رفتم توی خیابون و یه پسربچه دیدم ‌که داره گریه میکنه و از ماشین پیاده شدم ومراقبت کردم ازش، یه دختر مگس صورتی دیدم و کشتمش و گفت من رو نکش ویز ویز



* امروز رو دور تعریف کردنه. تو کارگاه هم کلی برای مه لقا جون و بقیه خاطره های نیمه خیالی تعریف کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

قصه ی پسر غریبه و دختر شاغل در داروخونه

رفتم سمت قسمت داروخانه این درمونگاه که الکل برای ضد عفونی بخرم که چشمم میفته به ویترین ماسک ها و برند مورد علاقم رو میبینم و دارم دقت میکنم نوشته های خارجکیشو بخونم که بفهمم چیا داره و تو فکرم که قیمتشو بپرسم و با فروشگاه اینترنتی که قبلا ازش خریده بودم مقایسه کنم و شاید حتی یه بسته بخرم ... اه وقتی سرمو میچرخونم سمت صندوق و خانمی که با روپوش سقید ایستاده، میبینم یه آقایی داره صحبت میکنه. طبیعتا اولش فکر کردم مشتریه، منتظر موندم کارش تموم شه و بره. لعد دیدم ظاهرا حرف نمیزنه و داره این پا و اون پا میکنه. خانم پشت دخل سرشو انداخته بود پایین. یه آن فکر کردم دارم صحنه یه فیلمو میبینم، مرد جوون معذب و دستپاچه، زن جوون انگار کمی دلخور، کمی کوچه علی چپ، مشخصا همدیگه رو میشناسن. تو خیالم، که میبینم پسره نگاهش اومده سمت من و یه لحظه با خودم میگم شاید اگه از اون حوالی دور بشم،  راحت تر صحبت کنن. آروم آروم دور میشم و نگاهشونم نمیکم.

دو سه دقیقه بعد نگاهی میندازم، میبینم هست هنوز..

...

رفتم، رفته بود پسره. از دختره چیزایی که لازم داشتم خریدم، ولی از چهره ش نتونستم بخونم که چی شده. حدودا چی شده.

و این آخر اکثر قصه های این دنیاست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

Shallow

* امشب از ته دلم گفتم بهش که این شب تولد نیست که مبارکه، این شما و همراهی و عشقتونه که مبارکه. شما گنج های من هستین. وگرنه شب و روز و سال و ماه که... هیچ..


* تا عدد ث۵ خیلی اوکی و شاد و سرحال، ولی اسم ۲۶ که اومد کمی هول شدم. امروز برای اولین بار یادم افناد که قراره پا به ۲۶ سالگیم بذارم. فکر کنم از این بعد هر سال کمی هول بشم با یادآوری سنم.


* ترجیح میدم آدمی باشم که کمی ازم بدشون بیاد و کمی خوششون بیاد تا اینکه آدمی باشم که خیییلی ازم خوششون بیاد (هرکسی ) و این یک چیز یاد گرفتنیه برای من.


* تاریکی هام دهن باز میکنن و میگن بیا بیاااااا. و من به خاطر اینکه فکر میکنم وقت مناسبی برای شیرجه در تاریکی ها نیست، در سطح قدم میزنم. نبلعین منو سیه چرده های جذاب؟!


* سال هاییه که رو کاغذ و تقویم باید بدوم و برسم و نرسم، در حالیکه کهنسال طور، میدونم که سال های بازیه. حدود یک ساله که تن دادم به بازی. و با خودم گفتم حالا که باید وارد گود بشم، بشم. هرچند انگار از قبل حفظم هرچی میخواد بشه و نشه، ولی باز هم بازی غافل گیری های خاص خودش رو داره...


* راستی خاله ش، اگه اینجا رو میخونی، بچم در غمت شب و روزش به هم دوخته شده😂

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

شب تولد است زن حسابی یا روی تاریک شب میلاد

در آستانه یِ پیری ، گلایه از شبِ دنیا

بد است مردِ حسابی ، به احترام دیازپام

بدون قِصه و بوسه ، تلاش کن که بخوابی

تو مثلِ برده ی خانه ، وبالِ گردن روزی

کسی نگفت نباید ، که از نهاد بسوزی

تو آفتاب نبودی ، که بی دریغ بتابی

چه اسب ها که درونت ، به اهتزاز درآمد

به شِیهه عُمرِ گلویت ، کشان کشان به سر آمد

تو را که بست به گاری ، که روز مزد عذابی

لگد زدند به شیری ، که صبر غرش او بود

شکست یوزپلنگی ، که رام و آینه خو بود

و از فراز دهانی ، سقوط کرد عقابی

دلیر ماندی و نان را ، به خون زدی که نمیری

به هرزه پا ندواندی

از این دوندگی آخر چه میرسد به جماعت

جز آخوری و طنابی

شناسِ عالمی اما ، شناسنامه نداری

و دائم الغمی اما ، خودت ادامه نداری

غرور منقطع النسل ، عماره سازِ خرابی

تو برگزیده نبودی ، قبول کن که نبودی

قبول کن که رسولی ، بدونِ معجزه هستی

بلند مسئله هستی ، ولی بدونِ کتابی

دریچه ای که تپید و ، جهان کوچک ما را

به نور خواند گرفتست ، بیا و زنده شو ای ماه

که مثلِ فاتحه هر شب ، بر این دریچه بتابی

هزار ماهیِ تنها ، فدایِ آبی دریا

هزار بسته مسکن ، فدایِ این غم برنا

هزار گَله ی درنا ، فدایِ وسعت آبی

گلایه از شب کوچک ، و نِق به شیوه ی کودک

بس است حزن مبارک ، شبت بلند غمت نیز

غمت بخیر شبت نیز ، شب است مردِ حسابی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

فاین تذهبون حقیقتا؟

در عرض ده روز سبک زندگیم مثل فنری که جمعش کرده باشن، پرید به حالت تنبلونه هوگه وار سابق.

صبحا تا ۱۰ با بچه خوااااب، شبا تا ۲ با بچه بیداااار، عصرا هم خواب. پیاده روی؟ بله. آشپزی و کار خونه؟ هییی همچین.

کتاب خوندن؟ بعععله! سه تار؟ بعععله. 

و حالا من موندم و یک سوال مهم! کی میخوای برگردی سر کارای رساله؟

خب جواب کودک اینه: هیچچچچ وققققت

جواب والد اینه: همین فردا

جواب بالغ هم احتمالا اینه: هردوتون خفه شین :)))

  فکر میکنی بالغ فحش نمیده؟! اشتباه میکنی! بالغ فحش میده دیگه. وگرنه والد که فحش نمیده، کودک هم بلد نیست. اصلا فقط بالغه که فحش میده.

بله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

بخشی از افاضات آن حضرت

تو کتاب سه مدل بچه معرفی شده به جهت سرشت: آسانگیر، دیر انس، سختگیر و بدقلق

قضاوت اینکه بچه جزء کدوم مدله یکمی برام سخته. ولی نظرم روی سومیه. البته نه خیلی شدید و آزارنده.

میگه اگر بدقلقی ها و حساسیت ها به خاطر سرشت باشه، روش ها بایستی مدارا طوری باشه. ولی اگر مشکلات، رفتاری باشن، اونوقت از روش های انضباطی استفاده میشه.

این مژده رو داده که بچه های بدقلق، مدیران و انسان های خلاق آینده هستن و گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی😂

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

در ستایش حضرت کتاب خوب

تنها راه نجات از بن بست رابطه با فرزند،

کتاب خوب parentig میباشد

والسلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

نور یا سایه

امشب بچه رو با جییییییغ و گریه وحشتناک از خونه آقاجون برگردوندم. دلیل اینکه اصلا نخواستم نرمش نشون بدم این بود که تا گفتیم بریم شروع کرد به داد و قال و گریه. و اصلا دوست ندارم این بشه یه رویه.
اومدیم تو ماشین. حسابی عصبانی بودم و شروع کردم به گفتن اینکه نمیتونم قبول کنم هرشب بعد از مهمونی بخواد گریه و زاری راه بندازه و این کارش باعث میشه خوش گذشتنا همه تلخ بشه و آخر مهمونی با ناراحتی تموم بشه.
نگاهم میکرد پر از بغض.
و بوسید منو
قاطی کردم. بهش محبت نشون دادم اما قاطی کردم. حدس زدم از ناراحتیش میخواد این نقطه امنشو که الان پیشش هست از دست نده.
با بزرگتر شدنش ایده "بچه ی تماما سفید" داره برام تموم میشه... محبتای از روی ناچاری، ادابازی ها، جلب توجه ها.. نمیخوام بگم این رفتارا بد یا سیاهن. ولی خب اون معصومیته از دست رفته(داستان نشه😂 )
بچه داره یاد میگیره راه های مختلف رو برای رسیدن به خواسته هاش. خیلی از این راه ها مورد علاقم نیست. گریه، زبون بازی، مغلطه، محبت الکی، ... 
راستش رویای من برای بچم ، آزاده بودن بود. یه تصویر اگزچره از یه بچه آزاده دارم. که با ادم بزرگاشم جور در نمیاد.. 
حالا باید ایده آلامو بذارم تو یه صندوقی جعبه ای چیزی،، با واقعیت بچه م کنار بیام. وقتی با بچه های دیگه چپ میفته و هی بهشون گیر میده و جیغ و داد و گزارش لحظه به لحظه
وقتی کارتون دیدنو به کارای دیگه ترجیح میده
وقتی اصلا حرفمو نمیشنوه و فقط قیل و قال میکنه
وقتی بی حوصله و تنبلونه ست
وقتی شبیه سایه های منه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

گاردنر طور

خیلی جالبه... تو مطالب مربوط به هوش چندگانه، بعد از توضیح هوش درون فردی، جدی ترین مشاغلی که برای افراد دارای هوش درون فردی بالا پیشنهاد شده، متخصص الهیات، ادیان، روانشناس(روانکاو ) و فیلسوف و شبیه به ایناست.

مشاهدات من ولی نشون میده کسی تو این رشته (الهیات ) آدم با هوش درون فردی اصلا لازم نداره! چون یا اصول از قبل دیکته شده رو باید پیگیری کنی، یا اینکه نهایتا از لابلای متونی که از پیش موجودن دنبال نتیجه های جدید بگردی. در هر صورت تو محکومی به دقت و کلنجار رفتن با "چیزی از بیرون"

درون کیلو چند؟! اصلا به رسمیت شناخته نمیشه...اصلا با "درون" مگه میشه شاغل شد؟!

البته جای دیگه ای ترکیب هوش درون فردی با هوش موسیقایی رو مولد ملودی های دل انگیز و تاثیرگذار، و ترکیب درون فردی با تصویری-فضایی رو باعث خلق آثار هنر تجسمی خوب، و ترکیب درون فردی با کلامی رو یک قصه گو یا سخنران چیره دست گفته بود که جالب و قابل اعتنا بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan

برگرد بیااااا آی رعنا

کی فکر میکرد تو این شهر یخ زده، جایی بشه پیدا کرد، رسمی و قانونی! که من و گلدختر با ۷ تا مامان و گلبچه ی دیگه، با آهنگ رعنا و دستمال توری های رنگی تو یه اتاق رنگ وارنگ که کفش گلیم انداختن، برقصیم و بخندیم ...


شیرین من. امید هست. خیلی زیاد! اتفاقا الان وقت امید داشتنه. تو زمستونی که واسه آدمای امیدوار، نزدیک ترین فصل به بهاره...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Nojan Jaan